سلام خوب
.
اصلا نشده بود برایت بگویم که چقدر من رمانهای ماریو
بارگاس یوسا را دوست داشتهام و دارم. «سالهای سگی» و «جنگ آخرالزمان» و «دختری از
پرو» را خواندهام و چقدر بارها به این مرد حسودیام شده که چنین روان و باشکوه مینویسد
و راضیات میکند که سهل، پشت کلماتش جاری شوی! ... حالا هم انگار وصف محله رویایی
زندگی را در «دختری از پرو» خوانده و دیده باشم؛
«در میافلورس ساختمانهای چند طبقه وجود نداشت. محلهای بود
با ویلاهای یک یا حداکثر دو طبقه همراه با باغهای پر از گلهای شمعدانی، کاغذی و
اطلسی و تراسهایش پر از پیچ امینالدوله و عشقه و یاسمن بود که از دیوارها میآویختند و ساکنانش انتظار شب را میکشیدند
تا عطر گلها را به مشام کشند ... در محله میافلورس هنوز صدای پرندگان به گوش میرسید.»
.
وصف تاب شکن و پر پرواز خیال است؛ نه؟ تو نمیآیی در خیال
من و چنین محلهای؟ با هم.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر