سلام مهربان ِ دور
.
از فرزند خوانده فروغ پرسیده بودند آخرین بار کی فروغ را دید
و چطور؟ گفته بود: «آخرین باری که فروغ را دیدم نیمروز دوشنبه 24 بهمن سال 1345 یعنی
روز درگذشتش بود. فروغ تابستان آن سال به اروپا سفر کرده بود و مرا گذاشته بود نزد
مادرش و وقتی هم که برگشت من همچنان نزد مادرش بودم چون به مدرسه میرفتم و دیگر نمیشد
مرا پیش خودش ببرد. آن روز برای صرف نهار آمده بود و از هر زمان دیگری گرفتهتر و خاموشتر
به چشم می آمد. من هر چه منتظر شدم که مثل همیشه با مادرش شوخی کند و با صدای بلند
بخندد بیفایده بود. درست مثل آن روز زمستانی، گرفته و خاکستری و غمگین بود. پیش از
آنکه راهی مدرسه شوم از من خواست که برایش سیگار بخرم. به سرعت تا چهارراه گمرک دویدم
و برایش سیگار خریدم. سیگار را به همراه بقیۀ پنج تومان به او دادم و او هم پنج قرانش
را به عنوان پول توجیبی به من داد. وقتی از مدرسه برگشتم امید داشتم که آن جیپ را جلوی
در خانه ببینم ولی نبود. شب، پیش از آنکه به رختخواب برویم، آشنایی تلفن زد و خبر تصادف
را داد...»
.
چه دوشنبه هولناکی بوده آن روز؛ کاش فروغ جایی از آن غم و خاموشی روز
آخر، برای ما نوشته بود.
هر چه هست و بود، اما پرنده غمگین، پرواز بلندی را به خاطر ما سپرده است.
.
.
عزیز! قرار ساعت 4 عصر امروز که یادت نمیرود؛ به یاد فروغ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر