سلامْ خوب
.
باید باور کنیم بعضی وقتها، این «سفر» است که آدماش را برمیگزیند و با خود میبرد.
بدون این که حواسات باشد، از روزها قبلتر، دستات را میگیرد و کمکات میکند که چمدانات را ببندی، شانهای به موهایت بکشی، چروک پیراهنات را صاف کنی ... که بعد بروی، که ببرد.
بدون این که حواسات باشد، از روزها قبلتر، دستات را میگیرد و کمکات میکند که چمدانات را ببندی، شانهای به موهایت بکشی، چروک پیراهنات را صاف کنی ... که بعد بروی، که ببرد.
.
مسافرِ این طوری نظر کرده است. نمیشود همین طوری همسفر شد، به او
رسید، به گَرد پایش حتی.
اینجا «سفر» را باید شناخت، «پرواز» را.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر