سلامْ
"سلامِ تازه به تحیّر"
جایی
خوانده بودم: «غمانگیز است که ما در حین بزرگ شدن نه تنها به قوه جاذبه عادت میکنیم
بلکه خودمان را به وجود دنیا هم عادت میدهیم. انگار در حین بزرگ شدن ویژگی «تحیّر»
درباره دنیا را از دست میدهیم. به این ترتیب ما چیزی بسیار مهم و اساسی را از دست
میدهیم.»
.
این
حرف بزرگی است. خیلی وقتها بدون آن که بخواهیم، و مهمتر: بدون آن که «بدانیم»، ذهن
ما شکل میگیرد و قالببندی میشود؛ عین این قالبهایی که برای بتنریزی میبندند و
بعد که بتن سفت شد، دیگر آن قالب، لازم نیست؛ چیزی که باید، در جایی که باید، در اندازهای
که باید، تا وقتی که باید، تثبیت شده! حیرت نمیکنیم. تردید نمیکنیم. نمیپرسیم. یک
بار یکی از دوستان حرف خوبی زد. توی خیابان با هم راه میرفتیم. گفت: همین طور که
مستقیم داری راه میروی، گردنات را کج کن، زوایه دیدات تغییر میکند و انگار
منظره تازهای جلوی چشمانت میآید در حالی که راه و خیابان همان هست، که بود. راست
میگفت. هنوز بعضی وقتها، همین کار را میکنم. فقط با تغییر زاویه و محور چشمها، «تازگی»
وحی میشود.
.
این
طور میشود، طوری بشر از نعمت «حیرت» دور میشود که قرنها طول میکشد تا مثلا یکی مثل
نیوتن پیدا بشود و از سقوط ساده یک سیب، ساده نگذرد.
.
نفس
کشیدن و هوای تازه به تن رساندن، غیرارادی و از روی عادت است؛ همین قاعده را بردهایم
دربست برای روان و روح. قالبی میگیریم و به روح میگوییم الّا و بلا توی همین قالب
و قفس راه نفس داری، هر آن هم از من نظر نخواه، جواز پرواز نخواه، حق دانستن نخواه،
حق «نوشیدن از چشمه سکوت» نخواه، عادی باش و عادت کن.
.
این
طوری است که بهانهی تحیّر را، تو را، باید دوست داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر