سلام دلآرام، بهانهی تکثیر
من چقدر زیاد از خیلی از نقاشیهایی که از
John
Everett Millais دیدهام،
خوشم آمده. حتما ببین اگر که ندیدهای.
از وصف نقاشی «دختر نابینا»یش، پی نقاشیهایش
را گرفتم. «دختر نابینا» را درست پاییز
159 سال قبل، کشیده. دو سال بعد هم تکمیلترش کرده. نقاشی، دو دختری است که یکی
نابیناست؛ ظاهرا که دو خواهر و دوره گرد. پس زمینه هم روستایی است در ساسکس
انگلیس. بعد ِ بارانی به استراحت نشستهاند. آن پروانه روی شال دختر نابینا هم
قابل توجه است. یک نوشته دور گردن دختر نابینا هم هست.
زیر این نقاشی در کتاب «سرگذشت فلسفه»ی برایان
مگی نوشته که «در تصویر جان اورت میلی، دختر نابینا (1856)، زن میتواند از صدای
ساز و از لمس دست دخترش (خواهرش) و از رایحه موی او لذت ببرد ولی هرگز نمیتواند
رنگین کمان را در آسمان پشت سرش «تجربه» کند.»
نویسنده کتاب از این نقاشی سود برده تا
منظور "کانت"، این غول نابغه فلسفه را، از تجربه کردن و ژرفای معرفت
آدمی نشان دهد. کانت پنجاه سال قبل از این نقاشی، از دنیا رفته بود. در مورد خود
کانت نوشته: در طول عمر از ایالت زادگاهش (در آلمان) بیرون نرفت، ازدواج نکرد،
مردم کونیگسبرگ می توانستند هر روز ساعتهایشان را با لحظه عبور او از برابر پنجرههایشان
میزان کنند. آراسته و شوخ طبع بود، از معاشرت و همنشینی لذت میبرد و هرگز تنها
شام نخورد.
.
همه اینها را کنار هم که میگذارم،
دوباره یاد داستانهای بیشمار زندگیهای بیشمار میافتم؛ هر چه دورتر است این نقل
و داستانها، قویتر و اثرگذارتر. به نقاشیهای جان اورت و آن آدمهای توی آنها که
انگار چشم خیلیهایشان نگران چیزی است، خیره میشوم ...
به کانت بزرگ که دور نرفت ... اما تکثیر
شد، خودش را زاد.
.
خیلی نگران زاده نشدنام.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر