۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

نامه‌ی بیست و چهارم

سلام دل‌آرام ِ خوب، بهانه‌ی بالابلند
.
می‌خواهم برایت از جانی که قصد بالا کند، بنویسم ... و از شورِ «رقص» و «رقصیدن» که تا حد ریشه کن کردن مقابلشان صف کشیده‌اند و گاه حتی جای دشنام و تحقیرشان نشانده‌اند.
.
نیچه در «غروب بت‌ها» ریشه کن کردن را، و کلیسایی که با شورها می‌جنگد را، چنین به بند توصیف کشانده: «کلیسا با شورها با ریشه کن کردنشان می‌جنگد، با ریشه کن کردن به هر معنایی: روش‌اش، درمان‌اش، اخته‌گری است. هرگز نمی پرسد که "یک هوس را چگونه می‌توان روحانی و زیبا و خدایی کرد؟" – انضباط بخشیدن‌اش همیشه ریشه‌کن کردن است ... اما ریشه‌کن کردن شورها یعنی ریشه‌کن کردن زندگی: عمل کلیسا دشمنی با زندگی است ... تنها تبهگِنان‌اند که وسایل ریشه‌کنی را ناگزیر می یابند.»
.
حالا بخوان شیخ شهاب‌الدین سهروردی چگونه از رقص نوشته، برای «رقص کردن بر چه می‌آید؟» چه گفته، چطور آنرا روحانی و خدایی دیده، ریشه‌کنی قصد نکرده؛ « ... جان قصدِ بالا کند. همچون مرغی که خواهد که خود را از قفس به در اندازد. قفسِ تن مانع آید. مرغ جان قوّت کند و قفس تن را از جای برانگیزانَد. اگر مرغ را قوّت عظیم بود، پس قفس بشکند و برود و اگر آن قوّت ندارد، سرگردان شود و قفس را با خود می‌گردانَد. باز، در آن میان، آن معنی غلبه پدید آید: مرغِ جان قصد بالا کند و خواهد که چون از قفس نمی‌تواند جستن، قفس را نیز با خود ببرَد. چندان که قصد کند، یک بَدَست  بیش بالا ناتواند بردن. مرغ قفس را بالا می‌برد و قفس باز بر زمین می‌افتد.»
.
دل‌آرام! این بماند که آفتاب حیات شیخ اشراق را، وقتی تنها 38 سال داشت، به جرم ستیز با شرایع آسمانی به حبس بردند و به غروب کشاندند، که شور زندگی را نخواسته بود ریشه کن کند، و این فهم از رقص، غریب‌تر از آن شد که اقلیتی بسیار کم شمار هم حتی آن را شنیده باشند ....  امّا جان ما کی رسد قصد بالا کند؟
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر