سلام دلآرام ِ خوب، بهانهی بالابلند
.
میخواهم برایت از جانی که قصد بالا کند، بنویسم ... و از شورِ «رقص» و «رقصیدن» که تا
حد ریشه کن کردن مقابلشان صف کشیدهاند و گاه حتی جای دشنام و تحقیرشان نشاندهاند.
.
نیچه در «غروب بتها» ریشه کن کردن را، و
کلیسایی که با شورها میجنگد را، چنین به بند توصیف کشانده: «کلیسا با شورها با ریشه
کن کردنشان میجنگد، با ریشه کن کردن به هر معنایی: روشاش، درماناش، اختهگری است.
هرگز نمی پرسد که "یک هوس را چگونه میتوان روحانی و زیبا و خدایی کرد؟"
– انضباط بخشیدناش همیشه ریشهکن کردن است ... اما ریشهکن کردن شورها یعنی ریشهکن
کردن زندگی: عمل کلیسا دشمنی با زندگی است ... تنها تبهگِناناند که وسایل ریشهکنی
را ناگزیر می یابند.»
.
حالا بخوان شیخ شهابالدین سهروردی چگونه
از رقص نوشته، برای «رقص کردن بر چه میآید؟» چه گفته، چطور آنرا روحانی و خدایی دیده،
ریشهکنی قصد نکرده؛ « ... جان قصدِ بالا کند. همچون مرغی که خواهد که خود را از
قفس به در اندازد. قفسِ تن مانع آید. مرغ جان قوّت کند و قفس تن را از جای
برانگیزانَد. اگر مرغ را قوّت عظیم بود، پس قفس بشکند و برود و اگر آن قوّت ندارد،
سرگردان شود و قفس را با خود میگردانَد. باز، در آن میان، آن معنی غلبه پدید آید:
مرغِ جان قصد بالا کند و خواهد که چون از قفس نمیتواند جستن، قفس را نیز با خود
ببرَد. چندان که قصد کند، یک بَدَست بیش
بالا ناتواند بردن. مرغ قفس را بالا میبرد و قفس باز بر زمین میافتد.»
.
دلآرام! این بماند که آفتاب حیات شیخ
اشراق را، وقتی تنها 38 سال داشت، به جرم ستیز با شرایع آسمانی به حبس بردند و به
غروب کشاندند، که شور زندگی را نخواسته بود ریشه کن کند، و این فهم از رقص، غریبتر
از آن شد که اقلیتی بسیار کم شمار هم حتی آن را شنیده باشند .... امّا جان ما کی رسد قصد بالا کند؟
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر