سلام بهانهی شهر مقصد
.
امروز بالاخره مدارک تعویض گواهینامه
رانندگی را تکمیل و تحویل دادم؛ رانندگی بدون عینک، با گروه خونی اُ منفی. ده سال
قبل، بعد از شش سال رانندگی بدون گواهینامه، بعد از قبول شدن در دور اول آزمون
آییننامه و بعد از دو بار رد شدن از آزمون رانندگی در شهر، گواهینامه گرفته بودم.
.
بسیاری از اتفاقهای این روزها، برای من در
این سن و سال، انگار تکتک سر یک نخی هستند که به خاطرهای در دور دست وصلام میکنند.
خون دادنی برای تعیین گروه خونی، یادم میآید که توی عمرم دو بار خون دادهام، 16
سال قبل، و هر دو بار حالم خراب شد. بار اول حتی از هوش رفتم. 250 سی.سی خون دادم،
750 سی.سی سرم زدند. بار دوم، حالم بد شد، استفراغ کردم اما از هوش نرفتم. بعدها
هر وقت نگاه من و نگاه دکتری که مرا قبل از اهدای خون معاینه کرده و جواز داده
بود، توی خیابان به هم گره می خورد، لبخند میزدیم.
موقع معاینه چشم هم خانم دکتر میپرسد:
لنز که استفاده نکردهاید؟ متوجه نمیشوم. تکرار میکند: لنز؟ ... یاد تنها عینک
طبی عمرم میافتم که وقتی شکست دیگر عینک تازهای نگرفتم؛ خوب میدیدم. عینک فریمْ
سیاه با شیشههای بزرگ که روی کارت معافیت از خدمتام، توی چشم میزند.
.
روزگاری بود از رانندگی لذت می بردم. رانندگی
را با پیکان زیتونی مدل 57 مرحوم پدر یاد گرفتم. ماشین از اول پیش خودمان بود؛
ماشینی پر از خاطره، صندوقچهی «یاد». الان خیلی زود از رانندگی خسته و کلافه میشوم.
از وقتی هم که 405 را دزدیدند، بیشتر خسته میشوم، کمتر از تند رفتن با پراید لذت
میبرم. هر آن فکر میکنم باید صدای شکستن بشنوم.
...
به خانم متصدی باجه گواهینامه میگویم:
چقدر طول میکشد گواهینامهی تازه برسد؟ میگوید: دو ماه. میگویم: اوووو ... بعد
خیلی زود یادم می آید ده سال گذشت و اووووو نگفتی، گفتی؟ دو ماه هم روی آن.
.
حالا تنها آرزویی که داشته باشم و ربط به
رانندگی داشته باشد، این است که در شهری دور، که دوستاش دارم، رانندگی کنم. بی آن
که از کسی آدرس و سراغ خیابان و میدانی را بگیرم. ماشیناش مهم نیست. این آدمهای
عشق ماشین را هیچ وقت درک نکردهام. اُتول راه برود و رفیق نیمه راه نباشد؛ کفایت
است.
.
دلآرام ِ صبور! خوبترین راننده، شاید
رانندهای است که عاشق جاده و شهر مقصد باشد نه ماشیناش.
.
خداحافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر