۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

امشب، حوالی ساعت نه و نیم، دقیقا می‌شود نه سال تمام از آن دقایق سنگین و تلخ
همه دور سر مادر بودیم؛ دور ِ سر ِ چشم و چراغ و آب و آیینه‌ی خانه، او که دور سر ما چرخیده بود عمری
مادر رفت
بعد ِ یک بیماری؛ دردی که دو ماهه کرد آن چه کرد
هنوز اما یکّه‌ و یگانه‌ی خواب‌هایم است؛ دامن‌اش مأمن سرِ تب دارم
همین پریشب خوابش را دیدم، توی خانه پلاک 47 بودیم، شیرینی آورده بود و نمی‌دانم چطور آن گنبد دوست داشتنی آرامگاه حافظ، از بالای دیوار خانه پیدا بود؛ این همه نزدیک شده بود حافظیه
...
دارد مرا؛ به لطف مِهری که ابدی بود
و هنوز دارم‌اش؛ به لطف رویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر