امشب، حوالی ساعت نه و نیم، دقیقا میشود
نه سال تمام از آن دقایق سنگین و تلخ
همه دور سر مادر بودیم؛ دور ِ سر ِ چشم و
چراغ و آب و آیینهی خانه، او که دور سر ما چرخیده بود عمری
مادر رفت
بعد ِ یک بیماری؛ دردی که دو ماهه کرد آن
چه کرد
هنوز اما یکّه و یگانهی خوابهایم است؛ دامناش مأمن
سرِ تب دارم
همین پریشب خوابش را دیدم، توی خانه پلاک
47 بودیم، شیرینی آورده بود و نمیدانم چطور آن گنبد دوست داشتنی آرامگاه حافظ، از بالای
دیوار خانه پیدا بود؛ این همه نزدیک شده بود حافظیه
...
دارد مرا؛ به لطف مِهری که ابدی بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر