حدود سه ماه قبل، توی فرودگاه مهرآباد، حواسم رفته بود به پیرمرد و پیرزنی که با هم نشسته
بودند. پیرمرد خیلی به نظرم آشنا میآمد؛ بارانی پوشیده بود و هر از چندگاهی هم
فرز و تیز بلند میشد و میرفت دنبال کاری؛ انگار منتظر بود. همزمان چند پرواز به علت بدی هوا تاخیر
داشت ... هر چی فکر میکردم که کجا قبلا او را دیدهام، یادم نمیآمد؛ فقط دو چیز به
خاطرم میرسید؛ باید آذری باشد، و خانواده شهید ... یادم نیامد که نیامد؛ تا که رفتند.
.
چند
روز قبل که آرشیو عکسهام رو مرور میکردم، با دیدن دوباره عکس زیر، یادم آمد که
پیرمرد کی بود؛ کنج اتاق نشسته، کنار پسرش، کنار میرحسین ... پدر سید علی حبیبی موسوی و همسر
خواهر میرحسین. سید علی را روز عاشورای سال 88 ترور کردند؛ از پشت با تیر. از
گرفتاری قاتلان، هیچگاه، هیچ خبری نیامد!
.
یادم
اگر نه کامل؛ ولی «درست» کار کرده بود: آذری بودند و خانواده شهید.
.
فاتحه ای بخوانیم و یاد میر را زنده داریم
پاسخحذفالبته آن شهدا زنده هستند چون حرفشان زنده است
ببینید حرف هائی که می زدند چطور با زبان بی زبانی از زبان چاپلوسان بیرون می آید