روزی گذشت پادشهی از گذرگهی / فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم / کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست / پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت / این اشک دیدهی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است / این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است / آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن / تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود / کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
*
همین شعرها را در کودکی به خوردمان دادند، مجبورمان کردند ازبرشان کنیم، هر چند هیچ وقت اجبار نکردند درباره شان "فکر" بکنیم ... که دلمان همیشه جایی برای سوختن داشته باشد، که الان این طوری شدیم؛ سبز / پروین اعتصامی هنوز ممنوع الخروج نشده؟ / راستی این شعر هنوز در کتاب های درسی هست؟ چرا؟
این شعر در مذمت پادشاهان و طاغوت است و نعوذبالله قصد و غرضش دیگرانی نیستند که به جای تاج، "چیز دیگری" بر سر می گذارند.
پاسخحذفمگر نمی دانید که همان "چیز دیگر" چقدر مشروعیت می آورد و مبرا می کند دارنده اش را از تمام این حرف و حدیث ها. گوهر اگر بالای سر باشد بد است و اگر توی جیب، یا در حساب بانکی خارج از کشور باشد خوب. خدایا شکر که بعد از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها و پرداخت نقدی و آمدن نفت بجای ماءالشعیر بر سر سفره هایمان، در مملکت اسلامی دیگر نه فقیری می ماند و نه اشک یتیمی.
من درکودکی با این شعر گریه کردم
پاسخحذفمن که چراش رو نمیدونم ولی نمیدونم هستش یا نه!!! اگه هم هستش منظور اون پادشاهاست نه این پادشاهها...
پاسخحذفولی به نظر من این شعر، بیشتر دیدگاه الف نونی داره. هر کی پول داره حتما حق یکی رو خورده. کل مال بده و از این حرفها...
پاسخحذفاین شعر را من هم ازبر کرده بودم.
پاسخحذفحتییادم هست که تکلیفم را این شعر از بر مینوشتم.
پر از راز بود برایم.
ازهمان موقع.
خوب بود.
راستی امروز مدیر کل ارشاد قیدار بود برای تودیع و معارفه.
اصلیترین حرفش هم خدماتی بود که در زمینه مطبوعات برای استان انجام داده و میگفت این همه ویژگی وطبوعاتی به خاطر دوستی زیادشبا شخص وزیر است!
من لخند میزدم در چشمهایش که نمیتوانست به من نگاه کند...