از اداره کار زنگ زده بود. معلوم بود خیلی عجله دارد؛ منتظر نماند تا حتی جواب سلامم را بشنود. می گفت: "امروز بعد از ظهر به مناسبت هفته دفاع مقدس در ... مراسمی برگزار می شه. حتما حضور داشته باشین. حضور – غیاب می شه ...".
*
شب ها شبکه سه، حوالی ده شب، تصاویر روزهای جنگ را نشان می دهد. پریروز نوبت روزهای اول و دور ِ جنگ بود؛ آن روزها که مردمان ِ بیشتری جنگیدن را "باور" داشتند. آن تصویرهای ِحالا "غریب"، طعمه بود برای بغض و اشک، و دلتنگی برای غنیمت هایی که باد با خود برد، بی آن که با باد آمده باشند ... کسی، کسی را حاضر - غایب نمی کرد؛ حتی در صف کشته شدن امروز اما برای نشستن و زیر باد کولر گازی، پذیرایی شدن هم تهدید می خواهد که "حضور و غیاب خواهد شد"! ... اصلا سقوط یعنی چه؟
چقدر جالب که درست این اتفاق هم به شکل دیگری که امروز نوشته ام برای من می افتد. و هیچ فرقی نمی کند که من در تهران باشم و شما در بندرعباس. و هیچ فرقی نمی کند که به شما از اداره کار زنگ می زنند و به من از مدرسه ی پسرم نامه می دهند. وهیچ فرق نمی کند حضور و غیاب با الزام . و همه چیز عین هم است . عین سقوط.
پاسخحذفوقتي كه نيزههاشان تيزتر ميشود
پاسخحذف