۱۴۰۳ دی ۱۰, دوشنبه

⚫️ پرورش نفرت


 اول) در فضای سیاسی - اجتماعی کشور، نفرت ِ کور و نفرت‌پراکنی موج می‌زند؛ وعده اعدام و تیر چراغ برق و از این قسم تا بی‌حرمتی به گور نویسنده‌ای که در غربت از دنیا رفته و دفن شده!
جنایت‌های بزرگ از پس همین به هم رسیدن نفرت‌های کور شکل می‌گیرد؛ نفرتی که قربانی خود را به دلیل انتساب به گروهی که دوست‌داشته نمی‌شوند انتخاب می‌کند.
این‌که وضعیت پیش‌آمده از جمله محصول انسداد سیاسی است (وقتی که بسیاری از مردم برای تخلیه انرژی خواستن یا نخواستن خود از راه‌های غیرخشونت‌آمیز (تحزب و انتخابات ِ موثر ِ بامعنا) به‌حق یا ناحق ناامید شده‌اند) دلیلی برای جدی نگرفتن عواقب بسیار وخیم این فضای ریشه‌کنی و مرگ‌خواه نمی‌شود که در سایه آن ستمکاری‌های مخوف توجیه می‌شود و عدالت، قربانی.


 دوم) نویسنده کروات کتاب «آزارشان به مورچه نمی‌رسید» (They would never hurt a fly) به زندگی متهمان ارتکاب جنایت در جریان جنگ بوسنی پرداخته است؛ متهمانی که در دادگاه لاهه محاکمه شدند.
حاصل این جنگ چهارساله (از سال ۱۳۷۰)، ۲۰۰هزار کشته، ده‌ها هزار زن و دختر تجاوزدیده، دو میلیون آواره و تبدیل یوگسلاوی به هفت کشور بود و البته نفرتی ماندگار.
نام کتاب نیز به روشنی نشان می‌دهد که نویسنده در پس نگارش این کتاب، می‌خواهد چه بگوید؛ «مگر می‌شود که جنگ آهسته و دزدانه به درون ما خزیده باشد؟ چرا متوجه نزدیک شدن‌اش نشدیم؟ چرا کاری برای پیشگیری از این جنگ نکردیم؟»

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«اگر معتقدیم مرتکبان این جنایات هیولا هستند، به این دلیل است که می‌خواهیم تا آنجا که امکان دارد میان خودمان و آنها فاصله بیندازیم. کلا آنها را از جهان انسانی حذف کنیم. حتا تا آنجا پیش می‌رویم که می‌گوییم جنایات آنها غیرانسانی بوده است گویی پلیدی (درست مانند نیکی) بخشی از طبیعت انسان نیست و در پایان به این استنتاج می‌رسیم: جنایانی که این هیولاها مرتکب شدند از مردم عادی بر نمی‌آید، اما زمانی که شما به افراد واقعی که این جنایات را مرتکب شده‌اند نزدیک‌تر می‌شوید، می‌بینید این استنتاج صادق نیست (...) هرچه بیشتر نگاه‌شان می‌کنی بیشتر در می‌مانی که آخر این پیشخدمت‌ها، راننده‌ تاکسی‌ها، معلم‌ها و روستایی‌‌ها که روبه‌رویت نشسته‌اند چطور ممکن است مرتکب این جنایات شده باشند و هر قدر بیشتر متوجه می‌شوی که جنایتکاران جنگی می‌توانند افرادی عادی باشند، بیشتر وحشت می کنی (...) درست به همین دلیل است که باید این شرایط خاص و واکنش افراد عادی به آن را بیشتر بشناسیم. به همین دلیل است که باید مرتکبان آن جنایات و شرایط منجر به ارتکاب آنها را بهتر بشناسیم (...) چه اتفاقی باید بیفتد که فرد عادی را وادارد تا همکار یا همسایه خود را همچون دشمن ببیند؟ (...) برای شروع ضروری است که به «عنصر منفور» نامی بدهند و دلایل موثری برای نفرت از او عرضه کنند. لازم نیست این دلایل منطقی باشند یا حتا لزوما حقیقت داشته باشند. مهم‌ترین نکته این است که برای مردم باورپذیر باشند. این دلایل معمولا برپایه اسطوره‌ها و تعصبات مردم برساخته می‌شود (...) حال که یک دهه از آغاز جنگ در بالکان می‌گذرد دیگر باید بپذیریم که این ما مردم عادی هستیم که زمینه‌ساز این جنگ بوده‌ایم و نه گروهی دیوانه. ما بودیم که جنگ را بدل به امری ممکن کردیم. ما همان مردمی هستیم که یک روز از سلام گفتن به همسایگانی که از قومی دیگر بودند سرباز زدیم؛ عملی که روزی دیگر برپاسازی اردوگاه‌های مرگ را میسر کرد.»



۳) اسلاونکا  دراکولیچ در بخشی از کتاب به ماجرای محاکمه متهم صرب در قتل‌عام هفت‌هزار مرد مسلمان در سربرنیتسا پرداخته و نوشته:

«تا زمانی که محاصره سربرنیتسا شکست، ۱۰ سالی بود که ماشین تبلیغات صربی، به ویژه تلویزیون، دشمن (کروات، مسلمانان بوسنی و آلبانیایی‌ها) را دیو‌گونه جلوه می‌داد. سقوط سربرنیتسا و کشتار جمعی متعاقب آن، فقط با زمینه‌سازی روانی درازمدت ممکن شده بود. تا سال ۱۹۹۵، دیگر مسلمانان برای‌شان تبدیل به غیرانسان شده بودند. بیشتر شبیه یهودیان در طول جنگ جهانی دوم. نابودی یهودیان نیز با گام‌های کوچک، مانند مجاز نبودن به خرید گل از فروشگاه محلی، اصلاح مو در آرایشگاه یا سوار شدن به تراموای شهری، سرانجام آنها را روانه اتاق گاز کرد.» (ص ۱۹۰)



۴) نه تنها هیچ تضمینی وجود ندارد که دمندگان بر کوره نفرت  کور، الزاماً خود نجات‌یافته باشند بلکه شواهد و مستندات و تجربه‌های بسیار تاریخی نشان می‌دهد آن که بر این آتش دامن می‌زند، خود به احتمال بسیار زیاد، هیزم همان کوره خواهد شد؛ تاریخ انقلاب‌ها را مرور می‌کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر