[احتمال لو رفتن داستان یک فیلم]
.
کریستوفر مککندلس به تنهایی به آلاسکا سفر کرد؛ روحی عاصی داشت انگار و در جستوجوی معنا بود. تصادفا به اتوبوسی اوراقی بر خورد که از عمر آن ۳۲ سال میگذشت، به شماره ۱۴۲. سه ماهی در آن اتراق کرد؛ سیودوسال پیش. شکار میکرد و حتی با دوربینی که داشت، از خودش عکس گرفت ... هر روز یادداشت مینوشت. وقتی خواست برگردد، نتوانست؛ رودها پرآبتر شده بودند، عبورناپذیر. در آخرین نوشته در دفترچه خاطراتش، عبارتِ "روز ۱۰۷ام" را نوشت و از روز ۱۰۸ تا روز ۱۱۳، چیزی ننوشت و تنها، "کجخطهایی" گذاشت ... ضعف و گرسنگی اما بالاخره غالب شد و او داخل همان اتوبوس از دنیا رفت؛ در روزی مثل امروز؛ بیستوهفتم مرداد سال ۱۳۷۱. از زندگی او، چهارسال بعدتر، کتابی منتشر و یازده سال بعد هم فیلم "بهسوی طبیعت وحشی" به کارگردانی شان پن ساخته شد؛ فیلمی که وقتی در آخرین سکانسها نشان میدهد که داستان فیلم واقعی است، شوکهکننده میشود؛ اینکه جوانی ۲۴ ساله چطور زندگی کرد و چطور در یادها ماند (من تا روزها بعد از اولین تماشای فیلم، مدام به یاد فیلم بودم؛ شوک غریبی بود). آن اتوبوس، خانه روزهای تنهایی کریستوفر، تبدیل به زیارتگاهی شد! بسیاری خودشان را به آن میرساندند و در کنار آن عکس میگرفتند اما چهار سال پیش، اتوبوس توسط هلیکوپتر گارد ملی آلاسکا به مکانی نامعلوم منتقل شد؛ علت آن جلوگیری از ترغیب جوانان به رفتارهای خطرآمیز اعلام شد!
کریستوفر مککندلس کوتاه، اما انگار عمیق زندگی کرد. این جمله او در دستنوشتههایش که «شادی وقتی واقعی است که به اشتراک گذاشته شود» طنین بلندی داشته است.
روحاش در شادی ابدی.
دیشب دفعتاً یاد کریستوفر و داستان زندگیاش افتادم. حس خوب ِ غماندودی نسبت به او داشتهام در همه ۱۱ سالی که با او آشنا شدهام. او و هر آنچه مربوط به اوست، قدرت بیامان گذر زمان و معنای عظیمِ معلوم و مجهول زندگی را به رخ میکشد... بعد متوجه شدم از قضا فردا سالگرد مرگ اوست. حس غریبی دست داد... انگار که روح او سراغ یاد من آمده بود، و من مگر جز کلمه چه دارم و او جز یاد، چه میخواهد؟!
🌱
نمیدانم آیا جایی گفته شده یا بررسی شده یا نه اما گمان میکنم که مککندلس تحت تآثیر مکتب تعالیگرایی آمریکا و کتاب معروفشان والدن اثر هنری دیوید ثورو دست به انجام چنین کاری زده باشد. اگر قرار بر «جلوگیری از ترغیب جوانان به رفتارهای خطرآمیز» باشد باید جلوی انتشار کتاب والدن را هم بگیرند لابد.
پاسخحذفثورو در آن کتاب تجربهی عزلتگزینیِ چند ماههی خود در کنار دریاچهی والدن را شرح میدهد و برای هر طبیعتدوست و عزلتگزینی ایدهی کتاب جذاب است.
ترجمهی کتاب توسط آقای بهشتی در زندان هم برای خودش معناها دارد!
ممنونم بابت این اطلاع. بیخبر بودم / محمد معینی
پاسخحذف