الف) آسمان ابری را، باران را، بوی باران را، بوی تنه درخت و خاک باران خورده را، صدای بوسههای باران بر شیشه پنجره را، صدای رعد و برق را، خانههای سقفشیروانی را، جوی لبریز از آب باران را و کلمه "باران" را خیلی دوست دارم.
ب) دیروز همه راه را زیر باران رفتم؛ بیکلاه و چتری، از ابرویم آب شره کرده بود عین ناودانی، سر تا پا خیس شده بودم. قدّم بلندتر شده بود انگار.
ج) «باران میبارید و من عجلهای نداشتم که زود بروم زیر سقفی، که مثلا خیس نشوم. فکر میکردم این باران با خودش چه فکر میکند؛ که این، که من، چه خاک تشنهتری است؛ بیحاصل ...»؛ در "از اقیانوسی دور" نوشته بودم این را. چیزی عوض نشده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر