همه آنهایی که خود-کشی کردهاند، از خدا ناامید نبودهاند، لابد بودهاند کسانی که از "خودشان" ناامید بودهاند، در عین این که میدیدند و میدانستند خدا دارد کمکشان میکند، حُسنشان را فاش میکند و عیبشان را مستور، بعد میدیدند عُرضه بلند شدن ندارند، زمینگیر ماندهاند، و خود-کشی که فقط شلیک به شقیقه نیست، قرص برنج و پریدن از ارتفاع، سوزاندن و چهارپایه را از زیر پای خودت پرت کردن، کسانی – لابد بدون این که حواسشان باشد – کشتن خود را با خراشیدن جان و روان خود آغاز میکنند، پنجه بر سر و تن روان و جسم خود میزنند، آرام آرام ستونها را میدَرند، رگهای امید و آرزوی خود را میجوند، و بعد بادی میآید و همه چیز فرو میریزد، میپاشد از هم، و تمام میشود؛ بیشلیک، بیپرتاب، بیدود ... آن "ذات گرامی" هدر رفته، تیغها نبریده و ابرها نباریدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر