۱۴۰۰ دی ۱۵, چهارشنبه

"ساحت گم‌شده‌ی زندگی"

.


برای منی که خواندن روایت‌های جنگ با عراق و رمان‌های معمایی و پلیسی را خیلی دوست داشته‌ام، کافی بود "حفره" (جمع هر دو علاقه) عصر سه‌شنبه دستم برسد و ظهر چهارشنبه تمام شده باشد!

ویژه‌تر اینکه مقدمه و موخره نویسنده حواس‌ات را جمع "ساحت گم‌شده‌ی زندگی" می‌کند؛ این خیلی مهم است. "داستان" ِ تنها نیست، فقط سرگرمی نیست.

شاید فاصله هشت‌سال‌ونیمه بین اولین و آخرین تحریر (از فروردین 91 تا مهر 99)، به تولد رمانی چنین درخشان کمکی بسیار کرده؛ انگار که بر آتشی آرام در طول زمان پخته باشد.

رمان امسال برای بار نخست منتشر شده است.

.

«همین دو ساعت پیش بود که دو جنازه‌ی شناور بر آب را گرفتند. یکی‌شان ایرانی بود و دیگری عراقی، دست‌شان بر گلوی هم: انگار تا ابد با هم گلاویز بودند. هر چه کوشیدند نتوانستند جدای‌شان کنند؛ پس با هم دفن‌شان کردند.» (صفحه 124)

.

خیلی خوب بود آقای نویسنده، آقای محمد رضایی‌راد عزیز.

.

در اینستاگرام


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر