یک روز گم میشوی و زمان یاد تو را میشوید و میبرد و آنچه از تو باقی میماند کلماتی است که از شیدایی جان گرفته بودند ... حالات خوب نیست و آزاردهندهترین صدا، صدای "عقرب"های ساعت است که نیشات میزنند و تو را از آن گوهری که باختهای دورتر و دورتر میکنند ... از "خیال باطل ِ خوب بودن حالات در وَهم دیگران" برای خودت لذت استغناء میخری و از تصور لبخندی در دور دست، شادی ... و چه فریب بزرگی بود: «این نیز بگذرد»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر