۱۴۰۰ آذر ۱۳, شنبه

«کسی نیست بهش فکر کنم»

زن پرسید: هنوز مطلب می‌نویسی؟

پدر خندید: «می‌خوای بپرسی قراره تا آخر عمر بنویسم یا نه؟» رو کرد به طرف زن: «به نظرم گاهی اوقات راه زندگی رو اشتباه رفتم؛ اصلا هم تقصیرو نمی‌ندازم گردن جنگ یا شرایط بیرونی. گاهی نوشتن برام بهونه‌س ...» خنده ریزی کرد و در ادامه گفت: «گاهی هم البته نه. اون‌قدر تنهام که شب‌ها قبل از خواب کسی نیست بهش فکر کنم. چون روزها اصلا با کسی حرف نمی‌زنم. مگر میشه آدم بدون اینکه به کسی فکر کنه دست به قلم ببره؟ البته گاهی با این زن معاشرت می کنم، واقعیت‌اش به این خاطر که اگه اتفاقی برام بیفته حداقل جنازه‌م یه گوشه نیوفته و بپوسه.» بعد زد زیر خنده.

 

زن چپ‌دست | پتر هانتکه | ترجمه فرخ معینی | صفحات ۶۶ و ۶۷

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر