کمتر از یک ماه قبل، یکی از این ظرفها خریدم. توی فروشگاه دو تا بیشتر نبود. همان موقع خریدن هم ته دلم یک طورهایی خراشیده بود؛ در عالم خیال گمان برده بودم دارم دو پرنده را از هم جدا میکنم ... دیروز طاقتم طاق شد، رفتم دومی را هم گرفتم. دیشب گذاشتمشان کنار هم، روبروی هم. بیستوچند روز بود این دو پرنده (که مهم نبود چه هستند) دور از هم بودند. توی کوچه و خیابان و روی درختها کلی برف نشسته بود. پرده هم تمام شب کنار بود؛ اگر حواسشان بوده باشد ... کاش هیچکدام نفرینام نکرده باشند در این دوره فراق و اگر کرده باشند، کاش دیشب بخشیده باشندم این پرندههای خوشگل ِ یکدست سفید ِ بیجان.
.
داشتم فکر میکردم چقدر بد است دوروبریهای آدم، او را نخوانند؛ مثلا وبلاگاش را،
و چقدر خوب است دوروبریهای آدم، او را نخوانند؛ مثلا وبلاگاش را.
خوب یا بد ما که میخوانیم، نوشتهها مستدام!
پاسخحذفجناب ابراهیم ... خوش آمدید.
پاسخحذفاحتمالا اینترنت شما فیلتر نداره، خوشا به حالتون اگه این طوره :-)