۱۳۹۷ آذر ۲۴, شنبه

⚫️ 2 داستان و یک عکس بی‌ربط






▪️ داستان اول: «وحيد صيادی نصيری» به جرم توهین به مقدسات در زندان قم بود. چند روز پیش، حین تحمل دوره زندان‌اش، از دنیا رفت و به خاک سپرده شد. خانواده‌اش می‌گویند در اعتراض به وضعیت زندان‌اش، دو ماه بود که اعتصاب غذا کرده بود. دادستان قم گفته که «وحید صیادی در زندان فوت نکرده [نگفته «در دوره تحمل زندان‌اش فوت نکرده»]، او به دلیل «بیماری کبد» در «بیمارستان» فوت کرده است» ... آقای دادستان دروغ نگفته است.

▪️ داستان دوم: دکتر احمد زیدآبادی، پس‌فردای انتخابات ریاست‌جمهوری سال 88 برای بار چندم در طول دوره روزنامه‌نگاری و فعالیت سیاسی‌اش بازداشت شد. او این دوره زندان و بازداشت‌اش را سخت‌ترین دوران زندان خود توصیف کرده است. او شش سال زندانی شد.
از زیدآبادی، مصاحبه‌ای در شماره مرداد ماه امسال (97) مجله‌ اندیشه‌پویا چاپ شد. او در بخشی از این گفت‌وگو، به شرایط سخت زندان اشاره کرده و گفته بود: «برای من اصل این بود که به چیزی که باعث خرد شدن شخصیت و تحقیرم شود تن ندهم ... در نتیجه آن اعتصاب غذا، حالم بد شد، دیوانه شدم، خودم را به در و دیوار می‌کوبیدم و اصلا کنترل اعصابم مختل شده بود. حدود مثلا بیست روز خوابم به کلی مختل بود. خوابم ثانیه به ثانیه شده بود و حدود پنج شبانه‌روز مطلقا نخوابیده بودم. در موقع اعتصاب پزشک بازداشتگاه گفت وضعیت‌ات طوری است که رگ‌هایت مسدود شده و این طور نیست که فکر کنی می‌میری و تمام می‌شود، شاید کبدت از کار بیفتد ... اصرار کرد وعده‌ای سی گرم غذا بخورم تا این اتفاق نیفتد. اما در اثر اعتصاب غذا روده‌های من خشک شده بود. همان شبی که سی گرم سوپ جو را خوردم، نفخ عجیبی پیدا کردم که بخشی‌اش هم موروثی است در من. سی گرم سوپ جو خوردم و درهای جهنم به رویم باز شد. نفخ فوق‌العاده ای داشتم. می‌زد به سینه و گلویم و حال خفگی به من دست داده بود. این فشار، بیشتر و بیشتر می‌شد. یک شب تا صبح فقط بالا می‌آوردم. احتیاج به خوردن قرص  رانیتیدین داشتم و این قرص می‌توانست کنترلش کند. آن جا نمی‌شود صدا بکنی و کمک بخواهی. یک کاغذی باید از زیر در بیرون بدهی تا به سراغت بیایند. این کار را هم که می‌کردم می‌گفتند کاری نمی‌توانیم بکنیم و الان دکتر نیست. فردایش می‌گفتند امروز هم دکتر نیامده. من دوباره یک شبانه‌روز تحمل کردم بدون ذره‌ای خواب در حالی که باد و نفخ راه تنفسم را بند آورده بود. کابوس وحشتناکی بود ...

▪️ عکس تزیینی است. بابی ساندز است. خیابانی به اسم او در تهران (حوالی سفارت انگلستان) وجود دارد. او پس از ۶۶ روز اعتصاب غذا در سن 27 سالگی، اردیبهشت ماه سال 1360، در زندانی در انگلستان از دنیا رفت.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر