رضا امیرخانی
را شاید بشناسید، شاید نشناسید. نویسنده است؛ 45 ساله. کتابهای پرفروشی داشته؛ از
«من ِ او» تا مثلا «نفحات نفت» و «جانستان کابلستان». آنچه اما امروز مهم است،
آخرین یادداشت اوست که همین پریروز، خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) از او منتشر
کرده است. چرا این یادداشت مهم است؟ چون او یک نویسنده متعهد به انقلاب اسلامی است
و بارها بر آن تاکید داشته. چون در این یادداشت از بلایی نوشته که کسانی به اسم
انقلاب و اسلام سر فرهنگ و بخش خصوصی آوردهاند و میآورند و از کیسه بیتالمال،
سهم میبرند؛ هم خودشان و هم برای همفکرانشان.
به
گمانم حرف اصلی امیرخانی در این یادداشت، در این دو پاراگراف جمع شده؛ او نوشته:
▪️
«وقتی میتوانیم در نهادی نظامی بخش فرهنگی داشته باشیم و آن بخش برای صدر تا ذیل متخصصانِ اهلِ فرهنگ تصمیمسازی کند،
چرا وزارت فرهنگ نباید نیروی هوایی داشته
باشد»
و
بعدتر:
▪️
«همه میدانیم وضع ترافیک بزرگراه نیایش خوب نیست. من میدانم که نمیتوان به راحتی این معضل را حل کرد و ترافیک را برای
همهی شهروندان روان کرد؛ اما دست کم میتوانم ترافیک نیایش را برای همفکرانم
روان کنم... پس ایده میدهم. یک لاین بزرگراه را بگذاریم در اختیار طرفداران ...
همین را مدل کنیم در مسئلهی صنعت نشر. همه میدانیم وضع صنعت نشر خراب است،
اقتصادش ضعیف است، مردم کتاب نمیخوانند ... دست کم این صنعت را برای همفکرانمان
راه بیاندازیم.»
بی
اسمبردن از سپاه، رفتارهای بهاصطلاح فرهنگی این نهاد نظامی را زیر سوال برده. جایی
به صراحت از یک کتابفروشی نام برده:
«بزرگترین
فروشگاه کتاب تهران (یا یکی از بزرگترین کتابفروشیها) تحت نام ترنجستان بهشت،
در ملکی با شهرت تعلق به نهادی نظامی و معالاسف بدون نشان آن نهاد افتتاح شد. چرا
از گشایش این کتابفروشی نبایستی شادمان شد؟ برای من، حضور دولت و حاکمیت (هر بخشی
از دولت، چه چپ و چه راست) و هر نهاد و نهاد حامی و نهادچهای در هر بازار رقابتی
با بخش خصوصی، نگرانکننده است.»
او به
موازیکاریهای فرهنگی درون خود نظام میتازد
و مینویسد:
«کنار
مهمترین جشنوارهی هنری انقلاب اسلامی یعنی جشنوارهی فیلم فجر، جشنوارهی
عمار تاسیس شد ... من از سمت فرهنگ انقلاب اسلامی سخن میگویم. فرصتی نیست. اگر
اشتباه کردیم، برگردیم سر سطر. لازم نیست چیزی مثل مجمع ناشران انقلاب، مثل
شهرستان ادب، مثل جشنوارهی عمار را حذف کنیم. فقط کافیست که شیرهای ورودیشان
را آرام آرام سفت کنیم در این گرفتاریهای سترگ اقتصادی پیرامون. اگر عرضه داشتند
و در این مدت کاری کرده بودند، باقی میمانند.»
شاید
مغفولترین و سیاسیترین بخش یادداشت او هم، این پاراگراف باشد:
«سال
پنجاه و هشت سفارت امریکا را دانشجویان تسخیر کردند. من همچنان از آن حرکت چپروانهی
تسخیری سر در نمیآورم اما به نظر امام احترام میگذارم. به دو چیز شک ندارم: اولی
جاسوسی در آن سفارتخانه (و بل همهی سفارتخانهها) است و دومی حسن نیت دانشجویان.
با این همه باز هم راه را تسخیر نمیدانم و حالا بعد چهل سال که موضوع خاکمال شده
است دوست ندارم آن را هم بزنم. سال نود سفارت انگلیس تسخیر شد و سال نود و چهار
سفارت عربستان. این بار به چیزی شک دارم؛ آن هم حسن نیت تسخیرکنندهگان است. و
البته در چیزی شک ندارم؛ و آن هم خبث طینت آمران است.»
نامه
رضا امیرخانی مهم است. اگر دغدغه فرهنگ و بیتالمال و کارسرهنگی در حوزه فرهنگی
دارید، متن کاملاش را بخوانید (اینجا: +).
نامه
رضا امیرخانی مهم است هر چند هشداری دیروقت به نظر میآید. حل مشکل همفکران در
ترافیک نیایش، «مخدّر» است؛ روزی بیدار میشوند که دیر است ... سرهنگها و زالوهای
انقلابینمای چسبیده به رگهای بیتالمال، باید غرور و زور و پولشان را در
«فرهنگ»، متواضعانه و داوطلبانه به مرخصی بفرستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر