پکر
بودم، مدارک کسانی را که برای مصاحبه میآمدند، میگرفتم و فرم میدادم که پر کنند. یکهو پروا جلوم سبز شد، با یک
پوشه توی دستش، مدارکش را گذاشت روی میز و فرم پر کرد. توی مدارک، سه تا عکس سهدرچهار بود. گفتم: دو تا کافی است. عکس سوم را
روی میز سُراندم طرفش. گفت من فکر کردم باید سه تا باشد. گفت: چیزی کم نیست نوید؟
جرئت نمیکردم به چشمهایش نگاه کنم. گفتم اینجا سعادتی باشم، برای هر دوِ ما بهتر
است. اگر مادرت بفهمد. لبخند زد و گفت: اگر شما دخالت نکنی، نمیفهمد. گفتم: خدا
کند تو مصاحبه رد بشوی! و یک جزوه گذاشتم لای پوشه مدارک که باید میبرد برای
دوایان تو اتاق کناری که مصاحبه بود. گفتم اسمت را میگذارم نفر آخر. وقت داری تا
یک نگاهی به این جزوه بیندازی. شاید برای مصاحبه به درد بخورد. به کسی نشانش نده.
گفت من که ازت کمک نخواستم. و از اتاق بیرون رفت. جزوهی توی پوشه را پس نداد. عکس
سوم را هم برنداشته بود. عکس را برداشتم و سیر به آن چشمهای سبز ِ سیاه و سفید
شده نگاه کردم. (ص 162)
کتاب
آداب دنیا، یعقوب یادعلی، نشر چشمه، رُمان، 213 صفحه، 16 هزار تومان
درباره
نویسنده و رماناش: +
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر