به عادت چندین و چند ساله، صفحه اول کتاب، اسمم و تاریخ و
شهر محل گرفتن (خرید یا هدیه) کتاب را نوشتهام؛ "شهریور 84، بندرعباس".
درست هم یادم نمیآید خریدهام کتاب را یا کسی داده؛ "ایزابل بروژ، نوشتهی
کریستیان بوبن، ترجمه مهوش قدیمی". همه این قریب به 11 سال توی کتابخانه بود
و دل خواندنش را نداشتم؛ از بس از طرح روی جلدش خوشم نمیآمد! عین "بامداد
خمار" که بعد از سالها بالاخره ماه پیش خواندمش. از "ایزابل بروژ"
البته که خیلی بیشتر خوشم آمده؛ از سبک داستاننویسی تا ترجمه خوب و البته خود
داستانش؛ هر چند جای زخم ممیزی در چند جای کتاب عیان بود و ناراحتکننده.
باید کتابهای بیشتری از کریستیان بوبن و مهوش قدیمی
بخوانم.
**
«در زندگی، آدمهایی پیدا میشوند که مثل کتابها حرف میزنند،
از صدایی ملکوتی تقلید میکنند تادیگران به حرفهایشان گوش بدهند. از این آدمها
باید فرار کرد. فقط یک دقیقه میتوانیم مودبانه به (صحبتهایشان) گوش کنیم، به علاوه
آنها حرف نمیزنند؛ اثبات و تاکید میکنند، درس اخلاق میدهند، درسهای خسته
کننده، رفتار و کردار، کلاسهیا تعلیم و تربیت. آنها حتی وقتی حقیقت را میگویند،
حقیقتی را که میگویند، نابود میکنند اما شگفتترین شگفتیها، اینجا یا آنجا،
ملاقات با آدمهایی مثل جاناتان است، آدمهایی که مثل کتابها ساکت میمانند. از
معاشرت با این قبیل آدمها خسته نمیشویم. با آنها همان احساسی را داریم که وقتی
با خودمان تنها هستیم، رها، آرام، بازآمده به سوی سکوت روشنی که حقیقت همه چیز
است.» - صفحه 94
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر