دیروز (دوشنبه) قرار بود شماره 12 هفتهنامه «بهار رحمت» را
منتشر کنیم اما همانطور که وقتی شماره 17 «فردای زنجان» را منتشر میکردیم، نمیدانستیم
که شماره آخر آن است، این بار نیز وقتی شماره 11 بهار رحمت راهی دکههای روزنامهفروشی
در زنجان شد، نمیدانستیم این آخر راه است. فردای زنجان را به ناچار هفته اول اسفند
گذشته به دلیل آن که صاحب امتیاز، کیسه بزرگتری دوخته بود و با سردبیر به توافق و تفاهم
نرسید، رها کرده بودیم. در مورد بهار رحمت داستان البته شکل دیگری داشت ضمن آن که مسئله
عدم تامین مالی و خطا در برآورد پشتیبانیهای مالی، بسیار مهم بود.
این چند روزه خیلی با خودم کلنجار رفتم که ناگفتنیهای بهار
رحمت را بگویم و بنویسم یا نه؛ اما به نتیجه قاطعی نرسیدم. به همکاران تحریریه (در
مقام جانشین سردبیر) نامهای نوشتم و برخی موارد را توضیح دادم؛ چون هیچ کدام ما در
تعیین زمان توقف انتشار نقشی نداشتیم. سردبیر، آقای اسکندری، که این تصمیم را گرفت
در جلسه خداحافظی (که شنبه گذشته برگزار شد و من به اعتراض و گلایه در آن غایب بودم)،
بابت این بیاعتنایی به نظر تحریریه، عذرخواهی کرده است. انتشار همه متن آن نامه را
نه صلاح میدانم و نه مفید. برایشان نوشتم که «اتفاق بد و تلخی افتاده است. فردا
(22 خرداد) درست هشت ماه از انتشار نخستین شماره فردای زنجان میگذرد و ما پس از انتشار
17 شماره فردای زنجان و 11 شماره بهار رحمت، ناچار از ایست ناگهانی شدهایم. به نظرم
به نوعی وجهه و اعتبار همه ما – با کم و بیش آن – به این شکل زیر سوال رفته.»
همین اندازه بگویم که سوظن ابتدایی اکثریت قریب به اتفاق تحریریه
به کار آسان و صادقانه با مدیر مسئول (حجتالاسلام «دکتر» رحمتالله بیگدلی)، به جا
بود همان اندازه که قوت قلب و پیشبینیهای سردبیر، آقای مهدی اسکندری، بهجا و
درست نبود. تلاش ما در تحریریه برای گره نزدن امور مالی با محتوای نشریه (با اخبار
و گزارشها) و پرهیز از صبغه سیاسی دادن به نشریه، با آمال مدیرمسئول همخوانی نداشت؛
برای ما فساد در شورای شهر و شهرداری، محیط زیست و به خصوص بحران آب، حقوق زنان،
دانش روز و تاریخ شفاهی زنجان مهمتر بود تا درخواست ناصادقانه از قوه قضاییه برای
پرهیز از سیاسیکاری.
.
.
نشریات ما عمر کوتاهی داشتند ولی بینظیر بودند؛ گزارش، یادداشت،
مصاحبه و ترجمههای اختصاصی بیمانندی در این 28 شماره منتشر شد اما با آن چه در ایده
و نظر داشتیم، باید اعتراف کنیم که هنوز فاصله داشتیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر