همهی دنیا، همه نقطه است؛ نقطههای بیشمار، ناشمردنی.
گاهی با ایمان به این که نقطهای که مقابل چشمان من است، نقطهای است که از ازل تا
ابد، چشم هیچ کس دیگری را نخواهد گرفت، به جایی چنان خیره میشوم که مپرس؛ انگار
که بخواهم بر مالکیت انحصاری چشمانم بر آن نقطه در کائنات فخر بفروشم! یک دانه
ماسه خیس خورده در ساحل، گوشه فروریخته یک آجر در یک بنا، کنج خانهای قدیمی در یک
فیلم قدیمی که به کسر ثانیهای نشان داده میشود و میرود، رگ یک برگ در درختی
دور، سایهای از یک غایب در قاب عکسی قدیمی، تَرک تیری چوبی در سقف، بالاترین نقطه
یک ابر؛ مثلا جایی که بشود تصور کرد اگر چشمی آنجا بود، مرا و ما را چطور میدید،
نقطهای در پیچ جاده؛ آنجا که سنگی از دیواره شنی به تار مویی بند است انگار، انحنای
حرف «عین» در خوشنویسی یک خوشنویس تازهکار، طرح جوهر پخش شده در صفحه کتاب، رد
غبار گوشه پنجره، مرز تغییر طیف رنگ گلی در گلدان، سفیدی یک تار موی روی شقیقه که
بلندتر از تار موهای کناری است، رد نور روی دیوار گِلی؛ درست جایی که یک سنگ صاف
بیرون زده، نوار زرد کمرنگ روی تن زنبور عسلی که روی گلی سفید نشسته، بال لرزان پروانهای
که به سودای روشنی و نور گرد چراغ مطالعه میچرخد
یک نقطه روشن در مردمک چشمهای
کسی؛ در عکس ...
.
دنیا پر از نقطه است؛ دنیا را نقطهها ساختهاند و این خیلی
مهم است.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر