میدانی عزیز، دوست دارم همه دنیا همین سیگار بین لبهایم باشد که با همه حجم ریههایم میبلعمش و بیحبس، با سرعت، رهایش میکنم توی دل آسمان؛ برود پی کارش. یک سیگار اجباری. همه دنیا اصلا بشود شرابی که بیاید ته مانده این عقل وامانده را هم با خودش ببرد لاجرعه. اینها را میگویم و تصور میکنم و زندگی میکنم و بعد ناگهان یاد اردیبهشت میافتم، میزبان امروز همه؛ و ما ادریک ما اردیبهشت! و چه دانی چیست اردیبهشت. فقط میماند این خیال و سوال لایزال که سهراب آن قایق را ساخت؟ آن شهر را یافت و دید؟
قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد،
همچنان خواهم راند.
نه به آبيها دل خواهم بست
نه به دريا - پرياني كه سر از خاك به در ميآرند
پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنياند.
پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر