گفتم: دنیا مثل آتشگردان است. هر چه سرعتش را تندتر میکند،
آدم زودتر به بیرون پرت میشود.
(آیدین) گفت: بله. آن قدر سریع که آدم سرگیجه و تنهاییاش
را میفهمد.
گفتم: پس چه باید کرد؟
گفت: تحمل و سکوت.
گفتم: وقتی آدم یک نفر ار دوست داشته باشید بیشتر تنهاست. چون
نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
.
میخواستم ببینم وقتی این حرفها را میشنود چه حالی پیدا میکند
اما با همان دقت و جدیت گفت: من هنوز این مراحل را تجربه نکردهام.
پدرم که داشت به حرفهای عمو میخندید، گفت: سورمه، میوه
تعارف کن.
دو پرتقال در یک بشقاب گذاشتم و به دست آیدین دادم. گفتم: و
اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود.
گفت: جز این نمیتواند باشد.
.
.
سمفونی مردگان – عباس معروفی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر