سلام صاحب کلمات عزیز
.
باید که من جادوی تو را با کلمات، مدام ستایش کنم.
فوج کلمهها باید که چون تویی داشته باشند تا چنین به صف، زیبا
شوند، عمیق و وسیع شوند، معطّر و مقدّس و مجلّل شوند؛ حتی وقتی بار رنجی بر دوش میبرند.
.
در «عیسی پسر انسان» خوانده بودم: «ترانههای بیشمار او از
قلبش برمیخاست و پروازکنان و آوازخوان به سوی شمال و جنوب میرفت. وقتی هم که از
راه پیچ واپیچ تپهها به سوی آسمانها بالا میرفت، گلهای پراکنده به پرو پای او
میپیچیدند و به او آویزان میشدند.»
... و یاد تو کرده بودم به خوشی.
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر