۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

132

سلام بهانه تبسّم
.
همه غبار آسمان رفته؛ بعد ِ آن باران و بادی که یاد تو را با خود آورده بودند. تا خود افق همه چیز برق می‌زند؛ همه چیز نو شده و نزدیک‌تر آمده؛ کوه، دریا، جزیره؛ همه و همه. ماه هم حتی قرص کامل است امشب. آن بالا آسمان را گز می‌کند؛ مرا و تو را می‌بیند و لابد، لختی هم به احترام، درنگ می‌کند ...
...
آسوده باش، حالم خوب است
فقط در حیرتم
که از چه هوای رفتن به جایی دور
هی دل ِ بی قرارم را پی ِ آن پرنده می‌خواند!
به خدا من کاری نکرده‌ام
فقط لای نامه‌هایی به "ری‌را"
گلبرگ تازه‌ای کنار می‌بوسمت جا نهاده و
بسیار گریسته‌ام.
...
می‌بوسمت.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر