سلام
.
خواب دیدم زیر پوست دستم، ماهی شنا میکند؛ دریا که نشده
بودم، حتی حوض آبی یا حتی مثلا تنگی بلوری و پرِآب. خودم بودم. دست خودم بود. ماهی،
نرم و راحت شنا میکرد. عین وقتی توی دستم را نگاه میکنم؛ که مثلا رد چینهای در هم تنیده را ببینم، نگاه به توی دستم میکردم. ماهی میچرخید. میرفت، میآمد. و میدانی ...
غریب که اصلا نترسیده بودم. دردی هم نبود که بخواهد مرهمی باشد ... بعد ماهی رفت.
دوباره همه چیز عادی شد. من از خواب پریده بودم. دلم خواسته بود، بماند.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر