سلام مقصود نیایش
.
جایی خوانده بودم که بوداییان تبّت گرفتاریهای
خود را روی بیرقهای نیایش مینویسند و عقیده دارند باد که به بیرقها بوزد، گرفتاری
آنها را با خود میبرد.
این روزها، نیایش انگار به یک جنس تجملی
بدل شده؛ به یک کار تکراری بدون اندیشیدن. به روخوانی اوراد و متون مانده از قرنها
قبل. به دعاهای رسمی مقامهای رسمی و سخنوران چقدر ظنینام. گاهی حتی فکر میکنم
مقصر غربت نیایش، همین مدعیان نمایشهای ِ نیایشاند.
مرحوم شریعتی، 54 سال قبل، مقالهای از کسی
به اسم «الکسیس کارل» درباره نیایش ترجمه کرده که خود نیز بر آن مقدمهای نوشته. شریعتی
توضیح میدهد که کارل اﺳﺎس دﻋﺎ را بر دو اﺻﻞ ِ ﻓﻘﺮ
و ﻋﺸﻖ مبتنی میداند و بعد خود ادامه میدهد: «ﻧﻴﺎﻳﺶ ﮔﺎه ﺑﻪ ﺻﻮرت دﻳﮕﺮى ﺗﺠﻠﻰ میﻜﻨﺪ:
در اﻳﻦ ﺟﺎ ﻧﻴﺎﻳﺶ ﻣﺮﺣﻠﻪاش از ﻓﻘﺮ رﻓﻴﻊﺗﺮ و از ﻋﺸﻖ
ﺟﺪیﺘﺮ ﻣﻰﺷﻮد. در اﻳﻦ ﺟﺎ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻧﻴﺎﻳﺶ
میﻜﻨﺪ ﺑﺎ ﺷﺪت و ﺳﻤﺎﺟﺖ از ﺧﺪا ﻃﻠﺐ میﻜﻨﺪ. اﻳﻦ
ﺟﺎ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻃﻠﺐ میﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﻘﺮ و ﺛﺮوت، ﺑﻴﻤﺎرى و ﺗﻨﺪرﺳﺘﻰ ﻧﻤﻰاﻧﺪﻳﺸﺪ،
او ﻧﻴﺎزﻫﺎى دﻳﮕﺮى را اﺣﺴﺎس میﻜﻨﺪ، اﺣﺴﺎس میﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻤﻜﻦ
اﺳﺖ از ﺳﻠﺴله ﺗﻜﺎﻣﻞ ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪ، ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﻘﺎ و ﺧﻠﻮد را از دﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ،
روﺣﺶ ﺗﺎ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﻳﻦ ﻗﻠﻪاى ﻛﻪ ﺗﻘﺪﻳﺮ ﺑﺮای ﻣﻮﺟﻮد اﻧﺴﺎن ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﺮده
اﺳﺖ اوج ﻧﮕﻴﺮد، ﭘﺎﻳﺶ در اﻳﻦ رﻫﮕﺬرى ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻨﺰل ﻣﻘﺼﻮد ﻣﻰرﺳﺪ
ﺳﺴﺘﻰ ﻛﻨﺪ و در ﻧﻴﻤﻪ راه ﺑﺮ ﻟﺐ ﺑﺤﺮ ﻓﻨﺎ ﺑﻪ ﺣﺴﺮت ﺟﺎن ﺑﺴﭙﺎرد. در
اﻳﻦ ﺣﺎﻟﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺧﺪاى اﺳﻼم ﻧﻴﺎﻳﺶ ﻣﻴﻜﻨﺪ،
او را اﺣﺴﺎس ﻧﻴﺎز، ﻋﺸﻖ و ﺗﺮس ﺑﻪ ﺷﺪت ﻓﺮا میگیرد. ﺧﺪاى
اﺳﻼم ﺗﻨﻬﺎ ﭘﺪر ﻣﻬﺮﺑﺎن و ﻣﻌﺸﻮق ﻧﺮم و رام اﻧﺴﺎن ﻧﻴﺴﺖ، او در
ﻋﻴﻦ ﺣﺎل داراى ﺟﺒﺮوت، ﻗﻬﺮ و ﺧﺸﻢ اﺳﺖ.» بعد شریعتی یک جمله تکان دهنده
دارد؛ می نویسد: «اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎى ﺑﺰرگ، ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﺰرﮔﺘﺮ و دردﻧﺎﻛﺘﺮى دارﻧﺪ.»
در مقاله الکسیس کارل هم میرسی به این
که بی نیازی از نیایش، چطور بهانه اضمحلال میشود: «در ﻃﻮل ﺗﺎرﻳﺦ ﻣﺎ، ﻧﻴﺎﻳﺶ در ﺷﻤﺎر
اﺣﺘﻴﺎﺟﺎت اوﻟﻴﻪاى، در ردﻳﻒ ﺟﻨﮓ،
ﺳﺎﺧﺘﻤﺎن، ﻛﺎر و دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ، ﻗﺮار داﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﺣﻘﻴﻘﺖ
ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻰرﺳﺪ ﻛﻪ اﺣﺴﺎس ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺟﻨﺒﺸﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ از
اﻋﻤﺎق ﻓﻄﺮت ﻣﺎ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ و ﻳﻚ ﻏﺮﻳﺰه اﺻﻠﻰ اﺳﺖ ... اﺣﺴﺎس اﺧﻼﻗﻰ ﭘﺲ از ﻣﺮگ اﺣﺴﺎس
ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ، دﻳﺮی ﻧﻤﻰﭘﺎﻳﺪ ... اﺟﺘﻤﺎﻋﺎﺗﻰ ﻛﻪ اﺣﺘﻴﺎج ﺑﻪ ﻧﻴﺎﻳﺶ را در ﺧﻮد ﻛﺸﺘﻪاﻧﺪ ﻣﻌﻤﻮﻻً از
ﻓﺴﺎد و زوال ﻣﺼﻮن ﻧﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺑﻮد.»
.
دلآرام! داستان آن کار بوداییان تبت را
که خوانده بودم به خیالم آمده بود آن بادی که بر بیرقهای نیایششان میوزد کجا میتواند
بارش را بر زمین بگذارد؟ فکر کرده بودم نکند گرفتاری از بین نمیرود و فقط از جایی
به جایی دیگر منتقل میشود! خندهام گرفته بود؛ میگویند تبت بام جهان است، بادی
که از بام جهان بوزد، حق انتخابهای بیشتری دارد لابد! اگر بار گرفتاری تبتیها را
به همه جای دنیا برده باشد، باید تبت را حسابی آباد کرد! یا لااقل خانهای دور از بادهای
تبت ساخت، یا دیواری از نیایش برای خود ساخت که همه بادهای گرفتاری را روی خود باد
آوار کند.
دلآرام! دعا میکنم همیشه برایت. بودایی
تبتی هم بودم حتما بیرق نیایش من، همه، انشای گزندهایی بود که قصد تو میکنند.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر