۱۳۹۲ آبان ۴, شنبه

نامه‌ی چهل و یکم


سلام سایه حک شده روی دیوار آخرین گذر
.
داشتم فکر می کردم به این که به تعداد پیچ‌های همه کوچه‌ها و خیابانهای دنیا، مجال گم شدن هست، دیده‌های خیره مانده به آخرین تصویر از یاد مسافر هست. سر خیلی از این پیچ‌ها را به اسم لکنت و گریه سند زده‌اند. اصلا با همین پیچ‌‌ها می‌شود ثابت کرد که زمین گرد نیست؛ گوشه تیز دارد، زمین گِرد اگر بود؛ کسی، مسافری، غریبی، از گوشه‌های تیزی که نیست یهویی لیز نمی‌خورد که بیفتد؛ گم بشود، برنگردد، وقت «جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟» برگردد. خیلی از این پیچ‌ها، گوشه تیز دنیا هستند. زمین گرد نیست. گالیله زمین دیگری را دیده بود. تیزی دنیا را سر پیچ‌ گذرها ندیده بود.
سید علی صالحی ِ عزیز خوب گفته بود از ملاقات ستاره و دریا و حرفی که از خواب ملائک زده‌ بودند:
.
نه!
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دَمْدَمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت ملائکی مغموم
ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گم شده می گرفت.
...
.
دل‌‌آرام! اگر همه دنیا را توی یک کوچه ساخته بودند، کمتر دلمان تنگ نمی‌شد؟ بعدش هم مهم نبود زمین گرد باشد یا نباشد.
.


تا بعد، تا دیگر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر