این
روزها سئوال «آخرش چی میشه؟» مدام اینجا و آنجا به گوش میرسد.
.
تقریبا
مهار قیمتها (که البته اساساش با اقتصاد بازار منافات دارد) از دست دولت خارج
شده و بدون افزایش درآمدها، این صریحترین پیام فقیر و فقیر شدن مردم است. تامین
دارو و تجهیزات پزشکی و صنعتی با مشکلات جدی روبرو شده. تحریمها نفس تجارت خارجی
کشور را به شماره انداخته و آن طور که پیداست، تحریمهای جدیدتر، با محدودیتهای
بیسابقه در صف اجرا علیه کشور قرار دارد. بودجههای مصوب لایحه سالانه بودجه نیز
تخصیص نمییابد. در حوزه روابط بینالملل، رویکرد ایران در حمایت از بشار اسد،
وجهه سیاسی ایران را در منطقه و جهان، به خصوص نزد افکار عمومی جهان عرب، دچار
مخاطرههای کمنظیری کرده، روابط با اروپا و کانادا تیره است، فاصله گزارشهای ضدایرانی
مجامع بینالمللی حقوق بشری کمتر و کمتر میشود. شهروندان ایرانی در برخی کشورهای
آسیای جنوب شرقی با اتهامات تروریستی مواجه شدهاند و این همه در حالیست که ایران
با کشورهای عرب حاشیه جنوبی خلیج فارس و به خصوص عربستان، همچنین با همسایه
قدرتمند خود، ترکیه، و حتی با جمهوری آذربایجان روابط تنش آلود و گاه به طور کاملا
واضح: «خصمانه»ای دارد. در حوزه روابط درون نظام نیز سطح تنش بالاست. دستگاههای
نظارتی از تخلفات دولت گزارش می دهند ولی دولت عملا نه تنها رویه خود را اصلاح نمیکند،
بلکه سایرین را به مانعتراشی متهم میسازد. حتی نص صریح قانون فصلالخطاب نیست. تا
مدتها اصل وجود مشکلات جدی در اقتصاد انکار میشد و حالا که کارد به استخوان رسیده
و کار از انکار گذشته، توافقی در مورد «علت» این مشکلات وجود ندارد؛ و این یعنی
هنوز راهی برای خلاصی از این دار تنگ بیکفایتی اقتصادی وجود ندارد. در این میانه،
راه زندان نیز پر رفت و آمد است؛ راه زندان به بیمارستانها هم.
.
در
بین این همه مصیبت و شبه مصیبت، اما مادر همه مصائب نه گرانی و بیکاری، نه تنازع رئیس
دولت و ارباب قدرت برای بقا، نه منزوی شدن و منزوی ماندن یک کشور بزرگ و مردمانش،
نه محتاج دارو و درمان ماندن بیماران، نه دو دست و یک سر جماعت تولید کننده و
مقروض، نه دشمنیهای رو به زیاد شدن و دوستیهای رو به کم شدن بین دولتها، که ایمان
مردم است به «سرمایه»؛ به انباشت بیرحمانه آن از ترس قحطی، در هراس از آن «آخر»
که معلوم نیست چه کسی یقه و گلو و دامن چه کسی را خواهد گرفت. بزرگترین مصیبت به
تاراج رفتن اعتبار «بصیرت» و «مهرورزی» و «خدمت» بود و است؛ بزرگترین مصیبت
رفتارهایی است که به آرامی به فرهنگ یک ملت تبدیل میشود و به زودی، حتی بعد از انقضای
همه تحریمها و دشمنیهای بین دولتها نیز، منقضی نمیشود: مثل بیرحمی، مثل طمع،
مثل خساست، مثل قساوت دل و چهره، مثل دزدی و همه اینها به اسم مآلاندیشی و مصلحت و حکمت ...
.
روزگاران
سختی داریم؛ مگر که به قوت «دوست داشتن»، ختم کارمان «انسانی» و «خیر» باشد.
.
تقریبا دو سال پیش بود کامنت گذاشتم میخوانمت ولی پنهانی...عادت به پیام دادن و کامنت نیستم...بیش از 4 سال هست که وبلاگت را میخوانم..بعد از کلنجارهای چند ساله بالاخره تصمیم گرفتم من هم وبلاگم را بزنم..حرفهایی که شاید باید گفت را....شما جز اولین وبلاگهای دوستانم هستین..امیدورام من هم به لیست خود اضافه کنید
پاسخحذف