۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

درد واره ها


...
*
دردهای من
گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که  چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند
.
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند
.
انحنای روح من
شانه های خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
*
...

 قیصر امین پور

۴ نظر:

  1. من ولی تمام استخوان بودنم
    لحظه های ساده سرودنم
    درد می کند

    دردهای پوستی کجا؟
    درد دوستی کجا؟

    عالی بود !

    با تشکر رهگذر

    پاسخحذف
  2. مردمی که عشق از آنها دریغ شده است.

    پاسخحذف
  3. این روزها بسیاری از لحظاتم به یاد قیصر میگذره... بهمین خاطر هی به اینجا سر میزنم که حال و هوای قیصری داره...

    پاسخحذف
  4. دردهای دوستی کجا؟
    دردهای پوستی کجا...

    پاسخحذف