صایین قلعه، جایی که تا چهارده سالگی یک سره شب و روزم را به او سپردم، فصل انگور، یعنی وقتی که شهریور از نیمه می گذشت، رنگ و بوی انگور می گرفت یک سره. باغدارها جعبه جعبه انگور می بردند و می آوردند. وانت ها پر و خالی می شد. باغدارها جایی را آب و جارو و تمیز می کردند برای تیزاب، انگورها را می زدند به روغن تیزاب توی بشکه ها و پَهن می کردند روی آن زمین های تمیز شده و زیر نور آفتاب تا خشک شوند، و خوشمزه. دلال ها کاغذ می چسباندند روی شیشه مغازه که "انگور شما را خریداریم ... تیزاب شما را خریداریم" ... بوی پاییز می آمد و مجال تاخیر نبود. باغدارها دعا می کردند تا محصول را تمام و کمال نچیده اند نه سرمایی بیاید و نه بارانی ببارد که نه دل و چهره حبه های انگور را بشکند و نه دل و چهره خودشان را که بلایی بود سرما و باران ِ ناگاه.
.
یک ساعتی به ناهار مانده، سطل یا زنبیلی بر می داشتم و با دوچرخه، و بعدترها با آن موتور یاماها هشتاد قرمز مرحوم دایی، می رفتم باغ "پری رُخ" یا همان "پری"ِ خودمان. آخرین بار یادم نمی آید که کی رفتم باغ برای چیدن و آوردن انگور سر سفره ... یک جایی از مسیر بود که ماسه ریخته بودند و از بس که دو باغ ِکناره ی راه نزدیک به هم بود، همین راه ماسه ای، نوبت آبیاری، خودش می شد نهر آب و وای چه لذتی داشت شنیدن صدای آب زیر لاستیک های دوچرخه و به هم فشرده شدن ماسه ها. درست که رکاب زدن سخت تر می شد اما خوب بود، خوب ِ خالی نه؛ "خیلی خوب" بود ... مادر انگورها را می شست و می آورد سر سفره ناهار و ما وقتی هنوز انگور بوی باغ می داد، با چه لذتی می خوردیمش.
.
الان فصل انگور نبود که انگور و فصلش را یاد کنم. همه بر می گردد به همان "آخرین"ها که مدام رژه می روند توی ذهن و دلم.
.
الان فصل انگور نبود که انگور و فصلش را یاد کنم. همه بر می گردد به همان "آخرین"ها که مدام رژه می روند توی ذهن و دلم.
سلام محمد عزیز
پاسخحذفدیروزاز مقابل آن باغ های بهشتی انگور گذشتم . دیروز عطر تمام باغ های انگور کنار اتوبان را با تمام وجود بلعیدم .دیروز برگهای خشکیده تاک های همیشه زنده را با تمام وجود بوئیدم .دیروز طعم تمام انگورهای روی زمین را بی اینکه دانه ای بر دهان بگذارم چشیدم .دیروز در یک سفر یک روزه دو بار جاده ی زیبای پاییز را به نظاره نشستم و یک دل سیر دید زدم بوم های نقاشی خدا را که با حوصله آراسته بود برگها را با رنگ های زرد و سرخ و نارنجی . دروغ نمی گویم که شما را هم یاد کردم وقتی از مقابل تابلوی صائین قلعه می گذشتم . باور کنید دروغ نمی گویم برادر بزرگوار من. باامید به اینکه این پاییزهاآخرین نباشد برای هیچکدام از ما .
سلام
پاسخحذفامسال مهمون محمد شدیم و از صائین قلعه کلی انگور آوردیم
جای شما خالی بود
هر بار تاک می بینم ناخودآگاه یاد هزار باده ناخورده در رگ تاک
می افتم
محمد جان مرا هم یاد انگورهای شهرمان انداختی چه افسوس که امسال نیز مثل پارسال و 8 سال قبل فصل انگور صایین قلعه نبودم از وقتی پدر بزرگام مرحوم شدند دیگر آن صفای قبلی در باغ نیست.م.قربانی
پاسخحذفتنها فصل انگور نیست که گذشته است. فصل کودکی خودمان، با فصل طراوت عزیزانمان را که بگذاری کنارش دیگر گذشتن چیزی به چشمت نمی آید.
پاسخحذفخب اين تعريفي كه كردن بودي خيلي لذت بخش بود چه برسه به ديدن همچين منظره اي ما بندريا شهريور تنها ياد خرما و رطب سرخ آتيشي مي يفتيم كه البته اون خودش باي ما يه دنياست..
پاسخحذفقرارمان فصل انگور
پاسخحذفشراب که شدم بیا
تو جام بیاور
من جان
واکنش یک وبلاگ نویس بندرعباس نشین به بیانیه ی عجیب"هنرمندان" هرمزگانی در وبلاگ ccu.cinema
پاسخحذفشما چقدر کلمه بلدید آقا. "واگشایی زخمها و آسیبهای فرود آمده بر پیکر جامعه ی جوان"؟! پایتخت نشینی بازی درنیاورید لطفن. دست از سر فارسی وان بردارید. اوایل دهه ی 70 که ویدئو ممنوع بود و پایتخت نشینان نگران آسیبهای فرود آمده ی ویدئو بر روح جامعه بودند، تلویزیون بندرعباس و همه ی شهرهای مرزی با آنتن معمولی قریب به ده کانال عربی هندی میگرفت، با انواع و اقسام شوهای شاد و رنگی و موزیکال که نیاز واقعی جامعه ی غم زده ی ایران بود. اگر به فروپاشی اصالت یک نسل باشد، هرمزگان 20 سال پیش نابود شده بود. همرنگ جماعت دلسوز و بافرهنگ شدن راههای دیگری هم دارد جز کوباندن بی منطق یک شبکه ی ماهواره ای که (حق بدهید) این روزها دیگر حال مردم دارد بهم میخورد بس که از فارسی وان شنیده اند! این کشتی های غارتگر فرهنگ دقیقا کجا آشیانه کرده اند؟ شما که هنرمندید دیگر چرا؟ اگر در این شهر زندگی نمیکردم با توصیفات جنابعالی از وضعیت فرهنگی حاکم بر این شهر فکر میکردم این بیانیه از ناف تگزاس درآمده. کدام پوشش غربی؟؟؟؟؟؟ پدربزرگ مرحوم من بیشتر از شما هنرمندها شرایط و نیازهای جامعه را "میفهمید." اینکه یک پسر یا دختر جوان جین و کانورس بپوشد، موهایش را اتو بکشد، شعور و سواد بین المللی داشته باشد. سلیقه ای متفاوت با شما داشته باشد، باب مارلی گوش بدهد اسمش را می گذارید تهاجم فرهنگی؟ شما که نمیتوانید همه را مجبور کنید قنبر راستگو گوش بدهند و اوقات فراغتشان وسطا بازی کنند. کلاه آقای محمد سایبانی برگرفته از کدام فرهنگ اصیل و شرقی ایرانی هرمزگانیست؟ یا علی خطیب که عکسش در بنر این وبلاگ آمده، چرا در گرمای بندرعباس شال گردن پوشیده موهایش را افشان کرده؟ این پوشش وام گرفته از هجوم غربیها نیست؟ حرف زدن از وضعیت ظاهری افراد، وارد شدن به حریم خصوصی آنهاست. شما را به خدا ول کنید این حرفهای صدا و سیمایی را که صبح تا شب دارند توی کله ی مان میکنند. دست بردارید از این کلمه های قلمبه سلمبه و کلیشه ی بمب و موشک و جنگ نرم و هویت و فرهنگ از دست رفته ی ایرانی.
شبیه معلمهای دینی دیوانه و مالیخولیایی دوره ی راهنمایی ام شده اید، که روزی نیم ساعت سر صف از دشمن و هجوم غرب و اینجور چیزها سخنرانی میکردند. انگار اینجا تنها نقطه ی امن دنیاست و غربیها یک مشت آدم فضایی عجیب وحشی بی فرهنگ کافراند که با سلاحهای نامرئی قصد نابود کردن ما را دارند. ماتیک، کتانی رنگی، موسیقی به زبان انگلیسی، شادی، هیجان، تفکر، و هر چیزی که به دنیای بیرون از این پیله ربط داشت ممنوع بود. به اسم فرهنگ و هنر برچسب تائید نزنید به اراجیف احمقانه ی همه ی معلمهای دینی راهنمایی ام لطفا. دست از این خودشیفتگی دیوانه وار بردارید. باور کنید شما مرکز توجهات دنیا نیستید. هیچکدام از این آدمهای جین پوش با سلیقه ی بین المللی نه وبلاگ شما را میخوانند نه صبح ساحل تان را. مقدمه ی این بیانیه بیشتر شبیه مقدمه ی تحقیقهای دانشجویی درس "انقلاب اسلامی" است که به خاطر دو نمره بیشتر همکلاسیهایم حاضر بودند همه ی شرف و اعتقادشان را له کنند و چار تا کلمه ی قلمبه سلمبه مطابق میل آقای انقلاب اسلامی تحویل بدهند.
چرا همه چیز را بی دلیل بهم وصل میکنید؟ سیتی سنتر اگر برای چسباندن عکس آقایان به دیوارش باشد، یک جای خیلی خیلی فرهنگی است، ولی اگر برای تفریح و خرید باشد یک جای اخ و تف و خاک بر سر؟ بس کنید این غرغرها را.
اولین آشنایی جدی من با وبلاگنویسان هرمزگانی برمیگردد به تابستان 84، زمان خراب کردن فرهنگسرای آوینی. یک عده آدم نشسته بودند پشت کامپیوترهایشان و روزی 40 تا بیانیه میدادند که آی وای بیچاره شدیم فرهنگسرایمان از دست رفت! نه جیغ جیغ کردن چار تا جوان وبلاگنویس قرار بود دنیا را تغییر بدهد، نه شهرداری یا سازمانهای مرتبط اهمیتی به این جیغ جیغ کردن میدادند. یک اتفاق، افتاد. به همین سادگی. یک فرهنگسرا نابود شد. تا تقاضایی نباشد، عرضه ای در کار نیست. تا زمانی که کسی به شکل جدی طالب فرهنگ و ادبیات و هنر نباشد، قرار نیست کسی از غیب بیاید فرهنگسرا بسازد. این جماعت از این ادب و فرهنگ سوت و کور با این عبارات کلیشه ای قلمبه سلمبه بیزارند. دلشان همان سیتی سنتری می خواهد که تویش چرخ بخورند ذرت مکزیکی میل کنند. عادت کرده اید بنشینید سر جایتان و دعا کنید که کسی کاری برایتان بکند؟ همسایه ها یاری کنند، تا شما فرهنگداری کنید؟
پاسخحذفآقایان هنرمند هرمزگان، به عنوان یک انسان (نه یک مرد) شاهد له شدن حقوق اولیه و انسانی زن در این جامعه هستید. چندین فیلم کوتاه، بلند، تلخ، طنز ساخته شد با محوریت اجازه ی ورود زنان به محیطهای ورزشی عمومی. مخم سوت کشید، سرم گیج رفت که تنها توجیهتان برای دفاع از فرهنگ و هویت ایرانی، کوباندن کودکانه و ساده لوحانه ی فضای مردانه ی پر از فحش جنسی مردان عقده ای و حقیر در یک سالن ورزشی بود.
جنس هنر پرویز مشکاتیان قابل قیاس با ابراهیم منصفی نیست. مشکاتیان اقلا در زمان حیاتش یک هنرمند مردمی و ملی و بین المللی بود. نه یک شاعر عاشق پیشه ی منزوی که بعد از مرگش به این شکل شناخته شد. ترانه های منصفی ملی شده، آوازهایش را به زبان مادری بارها و بارها خوانده اند. دو سال پیش یک بزرگداشت آبرومندانه برای مرحوم منصفی برگزار شد.
شعر و داستان هرمزگان قبل از این کنگره کجا بود؟ که بعد از تعطیلی این کنگره نابود شده؟ پنجاه سال تاباندن چراغ فرهنگ و هنر، با سه سال تعطیلی یک دستگاه دولتی به این سادگی خاموش میشود؟ جوری حرف میزنید انگار کیمیایی، حاتمی، مهرجویی سینماگران هرمزگان را تشکیل میدهند و هنر و استعدادشان دارد هرز میرود توی این گرداب مدیران نالایق بدجنس. تا وقتی تئاتری نباشد، سالن تئاتری هم نیست. این ساده ترین قانون مدنی است. دقیقا هرمزگان از کِی و با ارائه ی چه آثار فاخری، از قطبهای تئاتر ایران است؟ انجمن موسیقی هم که یک سال پیش خودسرانه به شکل کودکانه ای بدون هیچ دلیل و مدرک معتبر و اثر شاخصی، بندرعباس را پایتخت موسیقی معرفی کرد. انجمن عکس هرمزگان هم که کلا خدای عکاسی اند توی ایران.
بس کنید این خودشیفتگی دیوانه وار را. اینقدر منم منم کردن از آدم هنرمند نمی سازد. هنرمند به هنرش زنده است نه به غر زدن و سطحی نگری و نقاب روشنفکری زدن.
خود گویی و خود خندی و خود تعریف کردی؟ عجب شیخ هنرمندی!
رونوشت: وبلاگ نویسان هرمزگان