۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

شعار ندهید؛ اگر سال 61 هجری بود؛ با "یزید" بودید یا با "حسین"؟


نمی دانم کسی هست که حتی برای یک بار هم که شده نخواسته باشد خودش را بگذارد جای مردم کوفه و شام در محرم سال 61 هجری و بعد از خودش نپرسد که "من اگر آن روزها بودم، چه می کردم؛ با حسین بودم یا با یزید؟". در پس 14 قرن نشستن و در خیال، خود را در سپاه حسین دیدن و بر حسین و یاران و اهل بیت اش زار زدن که هنر نیست؛ که شرط نیست، که بهای"رضای حق" نیست؛ اصلا "کل یوم عاشورا" چه می شود؟ ... دیروز مقاله ای بسیار دلنشین و مستند خواندم در یکی از مجلات اصولگرای چاپ کشور خودمان. حالا نه اسم مجله را می گویم نه اسم مقاله را و نه اسم نویسنده اش را تا بی پیشداوری بخوانیدش و بعد برگردید به همان سئوال که "من اگر آن روزها بودم، چه می کردم؛ با حسین بودم یا با یزید؟".
*
 ... ماجرای عجیب، متاثرکننده و حتی جانسوز به نظر من، دقیقا ماجراهای قبل از روز عاشورا است. جانسوز، حالِ آن کسی است که توی سپاه رو به رو ایستاده بودند. آدم دلش باید برای آنها بسوزد. بیشتر از آنها، برای خودش که معلوم نیست اگر ماشین زمانی اخترع می‌شد و پرت می‌شد به سال 61 هجری، تو کدوم سپاه بود. شما خودتان می‌دانید که اگر آن روز بودید کجا ایستاده بودید؟ لطفا شعار ندهید. چند لحظه خودتان را جای مردم آن زمان بگذارید و فکر بکنید، بعد جواب بدهید و حسابش را بکنید، اگر شما و من در سال 61 هجری زندگی می‌کردیم، در عصری زندگی می‌کردیم که هیچ خبری از روزنامه و تلویزیون و اینترنت نبود، کانال‌های خبری محدود بود به شایعات و اعلان‌های رسمی که جارچی‌ها حکومت توی محله‌ها جار می‌زدند. آن موقع هم مثل حالا نبود که یزید و ابن‌زیادی ملعون باشند و معاویه برای خلافت پسرش یزید از مردم بیعت هم گرفته بود ولو به زور، ولی بیعت گرفته بود. اصلا حرفی که طرفداران حکومت به امام حسین (ع) می‌زدند همین بوده که چرا نظر عموم مردم را قبول نمی‌کنی؟ بعد هم هر روز هر روز، جارچی‌ها می‌آمدند و شعر خلیفه را برای مردم می‌خواندند که می‌گفت: «مردم قریش! بین من و حسین داوری کنید و به او بگویید که بین ما خدا هست و سابقه خویشاوندی. بگویید ما می‌دانیم که تو فضیلتی داری که احدی ندارد. می دانیم فرزند پیامبری و بهترین مردم اما چرا می‌خواهی جنگ کنی؟» ... این را مدام می‌خواندند و همه‌اش دعوت به خیر و صلاح و اجتناب از آشوب و فتنه؛ «به او بگویید آتش جنگ را که خاموش است شعله‌ور نکند، به راه خیر چنگ بزند. جنگ، اقوام گذشته را مغرور کرد و جمعیت‌ها را پراکنده ساخت. در حق خویشان خود نیکی کند ...». بعد یک روز دیگر اعلام می‌کردند شریح قاضی که معروف‌ترین قاضی کل قلمروی اسلامی هست و نیم قرن می‌شود قاضی کوفه است و همانی که پدر امام حسین برای شکایت از دزد زره‌اش پیش او می‌رفته، او هم گفته که حسین از دین جدش خارج شده. بعد عمر پسر سعد ابی وقاص، همسایه و همبازی خود امام حسین در کودکی و پسر یکی از با فضیلت‌ترین اصحاب پیامبر مامور مذاکره با امام حسین می‌شده. بعد همین مامور مذاکره به این نتیجه می‌رسید که مذاکره فایده ندارد و باید جنگید. راستش را بگویید؛ شما بودید شک نمی‌کردید؟ پایتان سست نمی‌شد؟ با خودمان که رودربایستی نداریم، شما اگر توی آن شرایط بودید چه کار می‌کردید؟ آن قدر عقیده محکمی داشتید که نظرتان عوض نشود؟ ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر