امروز صبح برای اولین بار اسمش را دیدم و این که دیروز در زندان زاهدان دارش زده اند؛ یعقوب مهرنهاد را می گویم. حالا به این هم فکر نمی کنم که جرم یعقوب مهرنهاد چه بوده؛ با عبدالمالک ریگیِ تروریست رفیق بوده یا نبوده ... همه این ها در حسی غریب گم شده؛ وبلاگش را می خوانم، نوشتن را چنین آغاز کرده، دو سال پیش: "به نام آن خالقی که انسانها را آزاد آفرید" بر پیشانی وبلاگش نوشته: " "خداوند وضع و حال هیچ ملتی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود به تغییر وضع خویش اقدام نمایند"؛ این کلام نورانی و الهی موجب ایجاد انگیزه برای تمام فعالیتهایی است که انجام می دهم و معتقدم در صورت عمل به این کلام الهی همه مردم می توانند اوضاع خود و جامعه خویش را از ظلمت به سوی روشنایی تغییر دهند" ... حالا چه اهمیتی دارد خواندن این ها، این که یقین پیدا کنم یعقوب مهرنهاد آیا راهی دیگر به روشنایی داشته یا نه؛ این که وقتی آن همه از امنیت و سواد و فقر نوشت؛ حالش بهتر شد یا نه، اشتباه کرد یا نکرد، لابد تا حالا به سینه قبرستانش هم سپرده اند؛ ... ساعت وبلاگش اما نمی دانم چرا از کار نیفتاده ... زمان دارد ما را می بلعد و ما همیشه کوتاه ترین راه به بهشت می طلبیم؛ خون و جنگ
very cool.
پاسخحذفحقش بود هنوز سربازان وظیفه ما را که یکی یکی اعدام می کنند گروگان دارند
پاسخحذفchi shod shenidin ya na?
پاسخحذف