شصت و یک سال مدت زیادی نیست در کتاب پربرگ تاریخ؛ از این که پیامبری مبعوث شود و شصت و یک بهار بگذرد و بعد فرزند اولین مومن به دین او را، تشنه لب با همه سربازان کم شمارش از دم تیغ بگذرانند تنها به یک اتهام؛ خروج بر خلیفه. درد بزرگی است درد آلودن دین به شراب قدرت؛ معجونی درست می شود که با لاجرعه نوشیدنش می توان در راه خودِ خدا بهترین بنده خدا را سر برید! ... و درد بزرگ تر این که چهارده قرن بعد آن لکه بر دامن قدرت، همه ی درد را خلاصه کرده اند در تشنگی و مویه های خواهر در فراق برادر و دستان بریده سقا و غربت اسیرانی که حالا هیچکدام نیستند ... و دین هنوز از دست قدرت و عافیت و خرافه امان ندارد ... /ا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر