کم اتفاق می افتد حد فاصل دو فلکه ی (محله ی) کوچشمکی را در زنجان طی کنم و به یاد آن روز سرد زمستانی هفت – هشت سال پیش نیفتم ... روزی که توی یه کافی شاپ من و سید پیمان هر کدام یک لیوان شیرکاکائوی داغ مهمان علیرضا شدیم. بهانه ای و فرصتی پیش آمده بود که ما سه تن، به عنوان سه هم دانشگاهی دوست، قدمی در هوای سرد زمستانی خیابان های زنجان بزنیم. قرعه به نام کوچمشکی افتاده بود. نمی دانم آن کافی شاپ سر جایش هست یا نه؟! ما سه تن اما خیلی هم از هم و هم از زنجان دور شده ایم: من در جنوب ایرانم، سید پیمان در جنوب آفریقا و علیرضا در استرالیا ... کسی می توانست در آن بعداز ظهر سرد زنجان کف دست ما را ببیند و بگوید هفت – هشت سال بعد هر کدام کجاییم؟! / ا
کس نمیداند کدامین روز میاید محمد عزیز . من گاه بخودم میگم از امروز باید لذت برد چون شاید که فردایی در انتظارم نباشه . ولی بعداز سالها دور افتادن بد نیست دوباره از دوستان قدیمی حال و احوالی پرسید . سبز باشی .
پاسخحذفمحمد جان خاطرات چیزهای عجیبی هستند- اونهایی که بد هستند معمولا همیشه به یاد میمونن و اونهایی که خوبن حسرت به دل آدم میذارن که آیا دوباره تکرار میشن یا نه؟ واقعا یادش به خیر – وقتی خواندمش موهای بدنم سیخ شد و همون هحساس حسرت......البته برای همه خاطراتمون باهم دیگه.از یاد بحث های ولایت و فقاهت در راه اردوی شلمچه !!!!!! و اعتصاب غذا در پادگان جنوب تا حرفهای خیلی جدی تر وقتی میامدی تهران( به تنها چیزی که فکر نمیکردیم و ازش حرف نمیزدیم همین بود که چه مارک پوشک بهتره یا اینکه بچه چند بار در شب بیدار میشه. ) حالا من و تو رو ببین !!!!!! راستی از پیمان چه خبر؟ اگه ازش خبر داری یک خبری به من بده. اخرین بار 2 روز قبل از رفتنش دیدمش. یعنی 1 هفته قبل پرواز خودم. سلام به خانواده برسون. به امید دیدار. علیرضا - سیدنی
پاسخحذفسلام
پاسخحذفو
لینک
مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور
فهرست وب ایرانی : نمایه ها