شنیدن رفتار عثمان برای اصحاب پیامبر بسیار گران آمد. خبر ضرب و شتم عمار یاسر در شام به ابوذر غفاری رسید. ابوذر زبان انتقادش را نسبت به عثمان تندتر ساخت. معاویه، حاکم شام، به عثمان نامه نوشت که ابوذر با سخنانش شام را نابود کرد. حضور او در شام مصلحت نیست چون اینجا مردمی تازه مسلمان دارد و زود با فتنه همراه میشوند. عثمان در پاسخ معاویه نوشت: فورا ابوذر را بر مرکبی بد بنشان و همراه او نگهبانی خشن همراه کن تا او را شب و روز راه ببرد تا من و تو از یادش برود. معاویه، ابوذر پیر و نحیف را بر شتری بدون جهاز سوار کرد و شخص بداخلاق و خشنی را مامور همراهی او کرد تا او را به سرعت به مدینه برساند. ابوذر با رانهای مجروح، گوشت ریخته و رنجور به حضور عثمان رسید. عثمان خطاب به او گفت: ای جُندب. هیچ چشمی به دیدار تو روشن مباد! ابوذر گفت: پدرم مرا جندب و پیامبر مرا عبد الله نام نهاد. عثمان گفت: تو اظهار داشتهای که من گفتهام خدا فقیر و من ثروتمند هستم؟ ابوذر گفت: من چنین نگفتهام ولی از پیامبر شنیدم که فرمود: "هنگامی که پسران ابوالعاص سی نفر شوند، مال خدا را ابزار قدرتطلبی خود میکنند، سپس خداوند مردم را از دست آنان خلاص خواهد کرد". عثمان از حاضران پرسید: شما از رسول خدا چنین سخنی شنیدهاید. گفتند: خیر نشنیدهایم. عثمان گفت: به رسول خدا دروغ میبندی؟ ابوذر رو به حاضران کرد و گفت: نظر شما هم چنین است که من به رسول خدا دروغ بستهام؟ آنان گفتند: نمیدانیم. عثمان گفت: علی را بخوانید. علی حاضر شد و ایشان نیز فرمود: من هم نشنیدهام ولی ابوذر دروغ نمیگوید. چون رسول خدا فرمود: آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است. حاضران نیز گفتند: پس ابوذر راستگو است. عثمان رو به ابوذر کرده و گفت: دروغ میگویی، تو میخواهی فتنه ایجاد کنی. تو علاقه داری که بین ما فتنه به وجود آوری. ابوذر گفت: تو اگر به سیره ابوبکر و عمر رفتار کنی، کسی در مورد تو چیز بدی نخواهد گفت. عثمان گفت: تو را با این سخنان چه کار؟ ابوذر گفت: من گناهی غیر از امر به معروف و نهی از منکر ندارم. عثمان خشمگین شد و گفت: بگویید با این پیر دروغگویِ فتنهانگیز که میان مسلمانان اختلاف میاندازد چه کنم. علی خطاب به عثمان فرمود: او را اذیت نکن. اگر دروغ بگوید دروغگو است و گناه کرده است و اگر راست بگوید معلوم خواهد شد که چه اتفاقی خواهد افتاد. عثمان پاسخ علی را نداد و رو به ابوذر کرد و گفت: برخیز و از شهر ما بیرون رو. ابوذر گفت: به شام برگردم؟ گفت: نه. به عراق بروم؟ گفت: نه، عراق خود مرکز فساد و فتنه است. گفت: پس کجا بروم؟ پرسید: از کجا بیشتر بدت میآید؟ گفت: ربذه. عثمان گفت: به همانجا برو و از آنجا هم خارج نشو. او مروان حکم را مامور کرد و گفت: ابوذر را بر شتری سوار و راهی ربذه کن. نگذار هیچ کس او را بدرقه کند. جماعتی از اصحاب رسول خدا او را بدرقه کردند. آنها ابوذر را دلداری دادند و به صبر توصیه کردند. "مروان حکم" بدرقه کنندگان را توبیخ داد. علی در پاسخ وی فرمود: دور شو، تو که هستی که به ما اعتراض میکنی؟ ابوذر رفت و مروان جریان بدرقه را به عثمان گزارش کرد. عثمان از علی گلایه کرد. علی برخاست و از مجلس او بیرون رفت. ابوذر غفاری آنقدر در ربذه ماند تا در همانجا مُرد.
در زمان خلیفه ی سوم هم فتنه گر یافت می شد!
پاسخحذفمتاسفانه این سرنوشت تاریخی همه کسانیست که نخواستند حقیقت و حقانیت را فدای مقام و ثروت و جایگاه دنیویشان کنند. نه ابوذر اولین آنها بوده است و نه آزادگان در بند امروز آخرین آن خواهند بود.
پاسخحذف