اول) هر چه سن بالاتر میرود، خاطره بیشتر و مهمات دلتنگی بیشتر میشود؛ وقتی ۳۰ سال پیش را با ۲۰ سال پیش اشتباه میگیری و ۳۰ سال را گاهی با ۴۰ سال.
دوم) کسی برایم نوشته بود "از اقیانوسی دور" را وقت دعای سحر خوانده؛ ۴ یا ۵ سحر. جا خورده بودم (خدا! ممنونم ازت؛ خیلی ماه و پاک و عزیزی). دیگری هم امروز نوشته بود با دوستاش از کجا تا کجای تهران، با هم، حین طی طریق تا مقصد، "از اقیانوسی دور" را خوانده بودند و اصلا ندانسته بودند، کی رسیدهاند به مقصد. من لبخند شده بودم.
سوم) وقتی آوار اندوه بر دوش "دوست" میبینی و عاجزی از غمخواری و کم کردن از مرارت او، جز دعا چه کار دیگری هست که میتوانی با آن گرم شوی که «ای خدای ماه و پاک و عزیز! سرش بلند و تناش سلامت و دلاش آباد و آرام کن؛ به حق همه شبهای فرشتگان آمده بر روی زمین.»
چهارم) هر چه سن بالاتر میرود، هم چشمههای یاد بیشتر میجوشند، هم فرشتههای بیشتری کنارت آمده و رفتهاند، کاش صدای بالشان شنیده باشی و کاش به یاد سپرده باشیشان.
.
پ.ن: تصویر بالا، تولید هوش مصنوعی است به سفارش همه کلمات پاره سوم متن بالا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر