خواب کوهی را دیده بودم که دلم را قرص و آرام کرده بود، به کنارم بود، و انگار سقف آسمان کوتاه شده بود از بس غره بودم به این کنار. یاد درخت بلوط توی کوه نیزوا افتاده بودم؛ همان بلوط «نام تمام مردگان یحیاست» ... بعد بیهوا مادر کوه آمده بود، خوش نبود، و همه چیز سرد و سنگین شده بود، و کوه دیگر به کنار نبود، رفته بود بیخبر، همه جا در مه بود ... و من با بغضی آشنا از خواب پریده بودم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر