۱۴۰۱ شهریور ۶, یکشنبه

۲۱ *

 


گاهی دل‌ات می‌خواهد عین یک قطره آب بروی توی زمین، انگار نه انگار که بوده‌ای، انگار نه انگار که توی دنیای کسانی بوده‌ای، گاهی این قدر این حس خالی بودن ِ دست‌هایت آزارت می‌دهد که امید می‌بندی که آب شوی و بروی زیر زمین شاید که از ریشه‌های یک درخت در جنگلی دور یا ساقه‌های گیاهی در کنار یک رود بالا بروی، مگر که در دستان‌ات سبزینگی باشد و قدکشیدن ... خسته‌ای و سنگین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر