در شماره اخیر (79، اردیبهشت و خرداد 1401) مجله اندیشهپویا برای نخستین بار با "یوسف اسحاقپور" آشنا شدم.
احتمالاً کسانی که مثل من هیچ اسمی از او نشنیده باشند، بسیار باشد. بعد از مطالعه گزارش "امید ایران مهر" درباره این اندیشمند مهاجر، بسیار ارداتمند اسحاقپور شدم بیآنکه از کتاب و مقالات او که عموماً در حوزه سینما و هنر و فلسفه است، چیزی خوانده باشم؛ بهانه ارادت و البته رشک، چیزی انگار فراتر است!
یوسف اسحاقپور، یهودیزاده، متولد 1318 تهران، در هجده سالگی عازم فرانسه شد و تا پاییز سال گذشته که در آستانه 82 سالگی از دنیا رفت، جز یک بار در سفری چند روزه به زادگاهش برنگشت. نیم قرن به زبان فرانسه نوشت. به عنوان یک نظریهپرداز سینمایی شناخته شد و در جامعه فرهنگی اروپا مورد وثوق برخی از صاحبنامترین متفکران و هنرمندان بود. استاد هنر و تاریخ سینمای دانشگاه که «همواره در میان کتابها و جزوههایش روز را به شب دوخت» و از سینما به فلسفه رسید. برخی کتابهایش به فارسی هم ترجمه شده اما به خصوص دو روایت از زندگیاش مرا تحت تاثیر قرار داد؛
اینکه در حوزه رفتار و سلوک شخصی: «همیشه حریم و خلوت خویش را داشت و راه خودش را رفت»، «هرگز از کنج خلوت و زندگی بیهیاهوی خود فاصله نگرفت»، «شاید دوستی و نزدیکی فکری شاهرخ مسکوب و اسحاقپور به این دلیل بود که هر دو روشنفکرانی مسئول و نقاد نسبت به کار فکر خود بودند. به علاوه، در اسحاقپور همچون در مسکوب، سلامت نفس با نوعی آزادمنشی انتقادی و خودآگاهی اخلاقی همراه بود»، «پایبند مد روز نبود»، «کنارهگیر بود»، «درد دانستن داشت و یا بیشتر، بیمار فرهنگ بود»، «وقتهایش آن قدر منظم و پر بود که کمتر روزی فرصت اضافه داشت. هیچ وقت او را در جمع ندیدم» ...
و دوم آن که در حوزه شناخت از میهن خود و ساخت قدرت در آن، صاحب بصیرتی بوده که سال 1375 به کسی چون داریوش شایگان که میخواسته به ایران برگردد چون که باور داشت در ایران یک جنبش اصلاحطلبی بالا میآید، گفته بوده: «چنین جنبشی اگر هم شکل بگیرد، محکوم به شکست است.»
آن گوشهگیری متواتر، آزادمنشی و این بصیرت، بسیار برایم باارزش جلوه کرده.
و هیچ نمیدانم چرا حواسم میرود به صبحهای پاریس که اسحاقپور از خواب بیدار میشده و مطمئن بوده که راه روشن است و (...)
چه رشک بیمثالی به حالش بردهام در این روزهای سربی و گیجی.
ژولیت بینوش، کیارستمی، اسحاقپور |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر