۱۴۰۱ اردیبهشت ۳۰, جمعه

شعر جمعه | 70

 

 

 باران بی‌قراری می‌بارید

باران و برف

گفتیم تر نشویم، پناهی جستیم

در آبچاه تیره و تاریکی پنهان شدیم.

چه دامچاله تلخی!

یکسو دریچه‌ئی به برف و خون و لجن

یکسو نهنگ، حمله ارواح، هوهوی مرگ، نردبام شکسته

 

آه ایزدان که گناهکاران را به اشاره‌ئی به سنگ و ستاره بدل می‌کنید

نفرین‌مان کنید

نفرین‌مان کنید

که به هیئت مرغی

با دل ترکیده

از این چاه برشویم.

 

 

شمس لنگرودی

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر