.
لِف نیکالایویچ میشکین بازمانده یک خانواده اشرافی است، صرع دارد و مدتها دور از روسیه، در سوییس زندگی کرده و مداوا شده، ساده است (ولی نیست!) و به گمان بسیاری "ابله"، ولی "صداقت" را مهمتر میداند تا که بخواهد کاری بکند "ابله" تصورش نکنند (و این ستایشبرانگیز نیست؟). به روسیه که برگشته، ماجراها بلافاصله او را احاطه کردهاند.
داستایوفسکی 154 سال قبل نوشتن این رمان باشکوه را آغاز کرد.
من نسخه ترجمه زندهیاد مهری آهی را خواندم؛ ترجمه از روسی به فارسی. خانم آهی پیش از پایان ترجمه از دنیا رفته و کار او را ضیاءالدین فروشانی به پایان برده است.
روایت غریب عشقهای ِ این رمان ِ بسیار ستایششدهی داستایوفسکی تامل برانگیز است؛ جایی که "ناستازیا فیلیپُونا" عشق "لِف نیکالایویچ میشکین" را پس میزند از قضا چون که او را بسیار "دوست" دارد و خود ِ چموش و ناآراماش را هم، و یا آگلایا ایوانُونا به "لِف نیکالایویچ میشکین" میگوید: «میخواهم به شما پیشنهاد کنم که با من دوست شوید! ... میخواهم با شما درباره همه چیز صحبت کنم. حتی میل دارم با شما درباره مهمترین امور سخن بگویم و شما هم به نوبه خود نباید چیزی را از من پنهان دارید. من میخواهم دست کم با یک انسان همچون خودم درباره همه چیز صحبت کنم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر