.
بعد از 21 سال یادداشتنویسی و 16 سال وبلاگنویسی ِ خستگیناپذیر، حالا به چشمه خشکشدهای میمانم؛ نمیدانم چه و چگونه بنویسم و این، نه اینکه یادداشتهایم آش دهنسوزی بودهاند یا چشمه معرفت و فضل ... بعد از "آبان 98"، به تلخی، بسیاری از تردیدهایم با سرعت بسیار بیشتری رنگ باختهاند؛ "روش" سرکوب و بعد از آن، "َشدت" سرکوب، بسیار ناامیدم کرده از "اصلاح" امور به آن شکلی که همچو منی در رویا میپروراند. اصرار سیستماتیک به فریب و فربهی امپراتوری نجس جریانی که مطمئن است راه "بهشت" را "خوب" شناخته برای مردم، گو مردم از ناکارآمدیشان در تدبیر امور جاری زندگی نیز جان به لب شدهاند، حالا مجال امید را دود کرده است. جایی گفته بودم که "ناامیدی" از درمان، زیر دست پزشکی که مدام درمان نابجا توصیه میکند یا نمیتواند "حال" را خوب کند و فقط از جیب من "حق ویزیت" برمیدارد، یا ناتوان است از مومن کردنام (من ِ نوعی را) به سواد و صلاحدیداش، عین "خردمندی" است.
ببخشید؛ "شین" و "راز سر به مهر" خسته است؛ اصلاً کرکره پایین است.
من نیستم؛ دستکم تا "اکسیژن" بعدی.
نقطه
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر