مرگ،
این تنها حکم قطعی زندگی همه، و گو، فراموششدهترینشان، گاهی که در حوالیات،
عزیزی را میگیرد و میبرد، نیشتر به تو میزند. بعد تو میمانی و حسرت بیش نبودن
خوشیها و خوبیهایی که میشد با آن عزیز، در آنها شریک بود. بغض میآید و اشک، و
تو با این واقعیت، به تلخی و سختی، روبرو میشوی که همهچیز تمام شد؛ همه آن
درخشیدن چشمها، همه آن غمگساریها، همه آن با هم بودن و نجوا کردن و آمدن و رفتن
و سر یک سفره نشستن و انفاق مهر وجود و گرمای دستها ...
خانه
ساکت است، چراغها خاموش ...
قدر
دانستن یعنی چه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر