سردار
قاسم سلیمانی دیروز گفته که «دوستانی در سطوح عالی داخل و خارج کشور بودند که میگفتند
وارد موضوع سوریه و عراق نشوید و محترمانه از انقلاب دفاع کنید. یک نفر گفت یعنی
ما برویم از دیکتاتور دفاع کنیم؟ که رهبری فرمودند وقتی به کشورهایی که با آنها
ارتباط داریم نگاه میکنیم چه کسی دیکتاتور است و چه کسی نیست؟ ما مصالح را نگاه میکنیم.»
انتشار
این بخش از اظهارات سردار سلیمانی، از دو وجه بازتاب وسیعی داشته؛ نخست آن که تاییدی
ضمنیاست بر دیکتاتور بودن «بشار اسد» (یعنی همان کسی که دکتر ولایتی بارها او را
خط قرمز نظام جمهوری اسلامی اعلام کرده) و دیگر آنکه به طور واضحی اعلام شده که
در عرصه دیپلماسی، آنچه مسیر را مشخص میکند، نه دیکتاتور بودن یا نبودن روسای
کشورهایی که با آنها ارتباط داریم (و به تبع: نه ستمدیده بودن و نبودن مردمان
کشورهایی که با آنها ارتباط داریم)، بلکه «مصالح» است.
روی
سخن این یادداشت وجه نخست معنای سخن سردار سلیمانی نیست؛ دیکتاتور بودن آلاسد چیزی
نیست که برای تایید و رد آن نیاز به اسناد محرمانه باشد.
وجه
دوم ماجرا اما قابل توجه است از آن رو که از سوی نماد این روزهای اقتدار فرامرزی
نظام بر زبان جاری شده. تاکید بر «اولویت مصالح»، تاکید بر همان چیزیست که در
عرصه عمومی و دیپلماسی، از آن تعبیر به «منافع ملی» میشود. با توجه به این مسئله،
میتوان دلیل حمایت «استکبار جهانی» را از شاه در ایران، صدام در عراق، پینوشه در
شیلی، آلسعود در عربستان و مانند آنها درک کرد. تا اینجای کار ما هیچ فرقی با دیگران
نداریم؛ دین و آیین تازهای نیاوردهایم، مثل همه دولتهای مدرن سوار قایق «عرف»
بودهایم. به طور واضحی اما آنچه باعث تفاوت میشود، جهانبینی و اهداف رهبران
کشورهاست. وقتی «مصالح» - و نه قاعده و شعارهایی مثل «دفاع از مظلوم در همه جای دنیا»
- مبنای تصمیمگیری باشد، به طور طبیعی
رهبران دیگر کشورها هم باید حق داشته باشند مصالح کشور خودشان را مبنای عمل قرار
دهند و آماج تیرهای آرمانگرایی «ما» قرار نگیرند!
اگر
مخالفت با رفتار دول بخواهد اصیل باشد، باید آن مصالح (به عنوان کلیات و اصول دیپلماسی)
نقد شوند (نقد علت باید اولویت باشد). به طور نمونه آمریکا در طول قرن بیستم بسیاری
از دیکتاتوریها را زیر بال و پر خود گفت و حتی در همین ایران، کودتای 28 مرداد را
سامان داد از جمله در هراس از اینکه کمونیستها قدرت بگیرند. آنچه درست مینماید
این است که برای فهم رفتار دولتمردان آمریکا به پاسخ این پرسش بپردازیم که آیا
کمونیسم واجد چنان مصائبی بود که در مواجهه با آن، به یک «بدی» به اسم حاکم دیکتاتور
- در مقابل «بدتر»ی به اسم کمونیسم – روی خوش نشان داده شود؟
ما باید
تکلیف خودمان را با «آرمانها» و «واقعیتها» روشن کنیم. نمیتوانیم همزمان حمایت
امثال آمریکا را از امثال شاه و پینوشه محکوم کنیم ولی خود، بشار اسد را خط قرمز
بدانیم. باید گزارههای آرمانگراییمان واضح باشد. حالا «دفاع از مظلوم در همه جای
دنیا» به استناد سخنان سردار سلیمانی، قطعا جز آرمانهای ما نیست؛ بستگی دارد به
روابطمان با ظالم. این عیب نیست (متاسفانه یا خوشبختانه)، «عرف» است ولی از همین
جاست که آن چیزی که اخلاقگراها به آن «کثافت سیاست» میگویند جا باز میکند و ریشه
میگیرد؛ بمب اتم و بمباران درسدن توجیه میشود، شاه توجیه میشود و بشار اسد هم
توجیه میشود. در توجیه این قسم کثافتها(!)، همه داخل یک صف میشوند؛ سکولار و
مذهبی!
نقدی
اگر هست باید نصیب گزارههایی شود که مصالح روی آنها بنا میشود؛ ما مامور به مدیریت
و نجات منطقهایم / مخالفت با آمریکا (و نه «استکبار» که مثلا شامل روسیه بشود یا
نشود) اصل است / هر قسم دیکتاتوری محکوم نیست / اقتصاد اولویت است / امری اخلاقی
است که اختیاری باشد ... رد و تایید هر
کدام از این گزارهها به عنوان مبانی تعیین مصالح، ارزیابی رفتار دیپلماتیک کشور
را تسهیل میکند و اختلافها را به گزارههای مبنایی اینچنینی متمرکز میسازد و
راه مفاهمه را هموار.
در
فقره سوریه، در نقد ابقای بشار اسد به زور مستشاری و نیروهای نظامی، منِ منتقد باید
بتوانم ادله اقامه کنم که این روند، اعتبار ایران را (و «اعتبار» به چیست؟) نزد
ملل اسلامی مخدوش میکند و اثرات سو بلندمدت دارد و مخالف عقیده من بتواند و
بخواهد دلیل بیاورد که این رفتار ایران در سوریه، با همه آسیب و ویرانیهایش، جلوی
ویرانی امر مهمتری را گرفت (و آن چیست؟).
اگر این
طور بشود و باشد، ما به گزارههای منطقی و مدارک و خردورزی، بیشتر محتاج خواهیم
بود تا نوحه و سینهزنی و خب کیست که نداند «عقلانیت» چه رقبا و دشمنانی که ندارد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر