برای یکی
از دوستان وبلاگنویس اصولگرا که 4 سال قبل نوشته بود:
«انتخابات
این چند دوره اخیر، یک حقیقت را ثابت کرد. اینکه راستیها با آنکه همیشه سرشان
شکسته و همیشه متهمند که دموکرات نیستند ولی معمولا با نتیجه انتخابات مشکلی
ندارند اما اصلاحطلبان که انگار دموکرات و لیبرال به دنیا آمدهاند، معمولا تاب و
تحمل شکست را ندارند ... »
نوشته بودم که ...
«جریان
اصلاحطلبی در ایران برای تصمیمسازی و ایفای نقش برای تدبیر امور، به قوه قضاییه،
شورای نگهبان، صداو سیما، بنیادها و کمیتهها، نیروهای نظامی و انتظامی و شبه نظامی،
ستادهای نماز جمعه، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی (مقاطعهکار اردوکشیهای خیابانی
مورد تایید)، دانشگاه آزاد، حوزههای علمیه و تا حد زیادی، به مجلس خبرگان و مجمع
تشخیص مصلحت نظام راهی ندارد. به دیگر بیان؛ غیر از مجلس و دولت، امکان دیگری برای
جریان اصلاحطلبی برای نیل به قدرت وجود ندارد و این در حالی است که اصلاحطلبان
برای رسیدن به مجلس و دولت نیز باید در دو مرحله از سد شورای نگهبان رد شوند؛ هم
در مرحله تایید صلاحیتها و هم در مرحله تایید نتیجه انتخابات. این که تغییر در نتیجه
اولیه انتخابات هیچگاه به سود اصلاحطلبان نبوده، خود نشانهای است از رویکرد شواری
نگهبان که عملا در رأس امور قرار گرفته است. حتی در صورت پیروزی اصلاحطلبان در
انتخابات ریاست جمهوری و مجلس نیز، نوبت به آن خواهد رسید که مشخص شود مراکز قدرت
ِ پیش گفته، آیا سودای همکاری دارند یا نه؟! همزمان جریان رقیب این فرصت را دارد
که حتی اگر دستاش برای 4 و حداکثر 8 سال از مجلس و دولت کوتاه شود، راه را بر کار
دولت و مجلس ِ برگزیده تنگ کند یا حتی ببندد و برای بازگشت به مجلس و دولت تجمیع
قوا کند. همه این محدودیتها به طور کاملا منطقی و طبیعی باعث می شود که اصلاحطلبان
در مقابل هر حرکتی که به محدودیتهای بیشتر منجر میشود، واکنش نشان دهند و چشم امید
به مراکز قدرتی که در پیش و پس پردهها ندارند، ندوزند!»
حالا انتخابات
29 اردیبهشت به خوشی تمام شده اما مدار بازی، همانی است که بود ... اصولگرایان هیچگاه
دستشان از قدرت خالی نمیشود و خانهنشین نمیشوند (نه که «باید» بشوند، اما به
اقتضای مقبولیتشان نباید دستشان کوتاه شود از منابع قدرت؟). چه معیار و خطکش و
ترازویی باید باشد تا بین وزن اجتماعی اصولگرایان (آن اعتماد عمومی که کسب کردهاند)
و ابزار قدرتی که در دست دارند، یک رقمی به دست بدهد که مثلا قدرتشان دو، سه، ده یا
صد برابر وزن اجتماعیشان است و خیال همه را از جانب تاویل و تفسیرهای مختلف از
«مخاطببایدها» راحت کند؟ اگر همه قدرت و عزت به «حضور مردم» است، چرا اثر حضور
مردم در نهادهای قدرت داخل کشور ضریب منفی بخورد؛ هم حق انتخابشان محدود شود و هم
حقوق همان منتخبشان برود زیر علامت سوال؟
سالها
بعد، صفحات تاریخ این روزها را با اشک خواهند خواند یا لبخند؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر